☯ در زمانهای دور ، پادشاهی کارهای عجیب میکرد و هر روز به شکلی مردم را آزار میداد ، یک روز که خزانه دولت در حال خالی شدن بود ، دستور داد که ماموران در شهر بروند و هر که را که عیبی در بدن دارد ، صد درهم جریمه کنند ، ماموری در گذرگاهی یک نفر را میبیند که کنار دیوار نشسته و یک* *چشمش "کور" است ، پیش او میرود و میگوید ، صد درهم بابت جریمه یک چشم کورت باید بدهی ... !*
*مرد که لکنت زبان هم داشت میگوید ،*
*آ ، آ ، آآخه ... چه ، چه ،چه چرا ... ؟*
*مامور میگوید ، "لال" هم که هستی پس باید دویست درهم بدهی و یقهی او را میگیرد و با هم درگیر میشوند و ناگاه کلاه از سر مرد بخت برگشته میافتد و مامور میبیند کچل هم هست ،*
*به او میگوید ، "طاس" هم که هستی پس باید سیصد درهم جریمه بدهی ... !*
*مرد به هر شکلی که شده از دست مامور فرار میکند و مامور میبیند که مرد لنگان لنگان می دود و "شَل" هم هست ، فریاد میزند ، بگیرید و نگذارید فرار کند ... ، گنج پیدا کردهام ... !😁
* لذا این است حال و روز ما ... ،*
...