من اگر خدا بودم غروبها با بندههای غمگینم مینشستم لب ایوان و چای مینوشیدم و به حرفهای دلشان گوش میدادم و میزدم روی شانههاشان و میگفتم: غصه نخور آدمِ حسابی! یا درست میشود، یا خودم برایت درستش میکنم.
من اگر خدا بودم، آخر هفتهها میرفتم تمام آدمهای تنها و غمگین و آسیبدیده را به آغوش میکشیدم و از آرامش و امنیت خودم به قلبشان تزریق میکردم.
من اگر خدا بودم، به همه به یک میزان ثروت و رفاه میدادم و میگفتم حالا که برابرید، معلوم میشود چند مرده حلاجید و چقدر بلدید با داراییهای یکسانتان احساس خوشبختی بیشتری کنید.
من اگر خدا بودم، آدمهایی که سهم هم نبودند را از حافظهی هم پاک میکردم و آدمهایی را مقابل هم قرار میدادم که مناسبترین برای هم بودند و حفرههای خالیِ وجودِ همدیگر را پر میکردند.
من اگر خدا بودم، یک کافهی بزرگ میزدم و هر صبح با یک فنجان آرامش و بیخیالی از آدمهای بیقرار و سراسیمه پذیرایی میکردم و گاهی پشت دخل مینشستم و زل میزدم به آدمها، به عشقی که میانشان مواج بود و به تنهاییِ آدمهایی که زل زدهبودند به صندلیِ خالیِ مقابلشان و با خودم میگفتم: ببین چه موجود عجیب و پیشبینی ناپذیری خلق کردی!
من اگر خدا بودم، آسمان را میگفتم که باران و برف بباراند و زمین را میگفتم که سبزه و درخت برویاند و چشمهها را میگفتم که بجوشند و رودخانهها را میگفتم که بخروشند و به قلبها عشق و آرامش بیشتری میدادم تا زمین قشنگتر شود.
من اگر خدا بودم هرگز آدمها را به حال خودشان رها نمیکردم، هرگز...
من اگر خدا بودم، کمتر خلق میکردم، اما باکیفیتتر و زمان بیشتری را به بودن کنارشان اختصاص میدادم. به هرحال آنان مخلوقات من بودند و من در قبال حضور و حال و شرایطشان مسئول بودم!
چه خوب که خدا نیستم! خدا بودن واقعا مسئولیت سنگینیست!
#نرگس_صرافیان_طوفان
...