سلام
امروز که رفته بودم تره بار چشمم به ، به های زرد رنگ افتاد چه بوی داشت منو برد به پاییز دوران ابتدایی که پاییزش سرد وخورشیدش بیرنگتر از امروز بود ، توی اون روزا وقتی میومدم خونه یه بوی خوبی میومد که من فکر میکردم بوی بهشته ، درسته بوی به بود من از بچگی عاشق به بودم مامانم از صبح کله سحر تاس کبابشو توی دیگه کوچک مسی بارمیزاشت ، یه لا سیب زمینی ، یه لا گوشت ، یه لا پیازای حلقه شده قرمز ، یه لا هویچ، یه لا به های خوش بو، یه لا آلو بخارا ، بوی این غذا تا کوچه هم میومد، سبزی خوردنش همیشه به راه بود با نون سنگک ، چقدر خوب بود اون روزا چقدر زود گذشت بچگیمون، همیشه فک میکردم مادرم جوان وزیبا وباسلیقه میمونه ، ای کاش توی همون سالا میموندم ....
...