Narges Moghimi
Narges Moghimi

دستور پختی یافت نشد

شب یلدا
Narges Moghimi
۶۳۶

شب یلدا

۲ دی ۰۱
یلداتون مبارک 🍉☃️
...
فسنجون
Narges Moghimi
۱.۵k

فسنجون

۱۶ مهر ۰۱
سلام به عزیزای دلم حالتون خوبه ؟
بعد مدت ها پست جدید 🥺❤
درسته بی معرفتی کردم رفتم اینستا و یه مدت کلا اینجا نبودم ولی خب شما بی معرفتی نکنین لایک کنین 😁🌱
نگم از خوشمزگی این فسنجون چقدر ملس و جا افتاده بود🤤
بله دیگه فقط میتونم بگم خوش به حال کسی که قراره خانومش بشم 😔😂🥲🤌🤣
زن زندگی بهم میگن الکی نمیگن ها😂💪
لایک و کامنت لطفا😍
پاپیون جان قبول کن😐
...
پیتزا
Narges Moghimi
۵۱۳

پیتزا

۶ مرداد ۰۱
https://www.instagram.com/invites/contact/?i=1eykpa69mb8cx&utm_content=ny27xyk‎‏
اینستا 🙂☝
...
کتلت(تقدیمی)
Narges Moghimi
۹۹۹

کتلت(تقدیمی)

۱۸ خرداد ۰۱
اول تقدیم میکنم به کوثر جان که کتلت دوست داره 😂❤

Fatemeh:)
فاطمه . م.
faezh 1381
maryam mobaraki
❤Somayeh❤
Taranom
آشپزی با نیوشا❤
Maryam 87
Zahraa
Fatemeh
Maryam
سودا
غزل
سرآشپز یگانه
ستیا
Motahareh
خاله زهرا
تاحالا پست تقدیمی نداشتم
ولی این دفعه گفتم یه چی بزارم 😅
اصلا تقدیم به همه دوستدارانش😁❤
من خودم که اصلاااا دوست ندارم 🙂🤣

بوس بای😌💋
...
کیک
Narges Moghimi
۷۲۶

کیک

۶ اردیبهشت ۰۱
وزن 1 کیلو 250

یه کیک ساده واسه سالگرد ازدواج عمه خانم🙂
خودشون خواستن ساده باشه و مدل دادن منم همونو زدم با اندکی تغییر
...
آش رشته
Narges Moghimi
۶۲

آش رشته

۲۳ فروردین ۰۱
نماز روزه هاتون قبول 🤲🏻
...
حلوا
Narges Moghimi
۹۵۳

حلوا

۱۹ دی ۰۰

https://sarashpazpapion.com/user/613b229ad98183.81360367
ایمیل بزنین برگرده 🥺


(فصل آخر)


نشستیم توی ماشین سهیل آهنگ رو پلی کرد

دردونه ای قلب منی
بزار همه عالم بدونن
بزار فک کنن که ردیم واست دیوونم آره دیوونم
دیوونم
دنیامی....



آخ که چقد من عاشق این آهنگم



(چند مین بعد)

_پسر عمو تو که داری میری این سمت خونه عمو اینجا نیست که

+پسر عمو؟


وای از دهنم در رفت :/

_ببخشید

یه نگاهی انداخت و گفت :میریم یه جای قشنگ


کنجکاو شدم


_سهیل بگو کجا؟


+همونجا که هوا دونفرست

شروع کرد به خندیدن

_اوکی پایتم من

+نه بابا

_اذیت نکن دیگه

شروع کرد به خندیدن


+حرص خوردنتم قشنگه


منم که خود شیفته ناز آوردممممم

خودم از حرکتم خندم گرفت


بعد از چند مین رسیدیم....


پیاده شو


_سهیل وااااااااای خیلی وقته اینجا نیومدم... واقعا هوا دونفرست

بعدشم یه چشمک زدم

خوشحالم، خوشحالم که سهیل خوشحاله

نمیدونم این خوشحالی بخاطر چیه
شاید بخاطر وجود من
شاید بخاطر اینکه باورش دارم
شاید بخاطر اینکه دید چجوری جواب امیر رو دادم
نمیدونم واقعا


غرق افکارم بودم که سهیل منو نجات داد

+نازلی میخوام رآجب یه چیزی باهات حرفی بزنم

احساس نگرانی کردم

_سهیل چیزی شده؟

+نگران نباش چیزی نیست


_جون به لبم کردی بگو دیگه


+تو خودت خوب منو میشناسی و اون شب بهانه آوردی که منو نمیشناسی و میخوای بیشتر آشنا بشی....
از بچگی رگ خوابم دستته منم دوست ندارم اینجوری بمونیم
دوست دارم هرچه سریعتر عقد کنیم


گنگ نگاش میکردم

+نازلی خوبی؟


_آره

+چرا چیزی نمیگی؟


_ببین سهیل خیلی عذر میخوام اون شب قضاوت کردم
میدونم کارم اشتباه بود ولی من نمیتونم ببینم یکی....


حرفمو نصفه تموم کردم

+آره نازلی میدونم چی میگی، همون شبی که تو رفتی و هرچی زنگ میزدم جواب نمیدادی
همون شب لعنتی کار اونو تموم کردم

_چیکار کردی؟

+کاری کردم اخراجش کردن از شرکتی که توش بود
صابخونش بیرونش کرد
قراره برم پیش شوهرش بهش بگم زنش چه غلتی میکنه

_مگه شوهر داره؟


+داره جدا میشه اگه بفهمه زنش چه کارایی که نمیکنه....
اگه بفهمه تو دادگاه محکوم میشه کلا بدبخت میشه تموم

_سهیل تو انقد بی رحم نبودی
اون زن مطلقست گناه داره

+گناش بره گناباد

_دیوونه

+ولش کن فکرتو درگیر اون نکن نظرت چیه چهارشنبه عقد کنیم؟


_چهارشنبههههههههه وای من لباس نگرفتم آرایشگاه باید وقت بگیرم محضر کجا بریم یه مراسمم باید بگیریم مامانم اینا چی اونا راضین


+نازلی چه خبرته

+آرایشگاه که کاری نداره محضر هم وقت گرفتم سالنم با دوستم حرف زدم واسه چهارشنبه خالیه نگران مراسم نباش مامانت اینا هم که بابام اینا الان دارن باهاشون حرف میزنن

_من چه نقشی دارم الان؟

+تو نقش بانوی من

بهش چشم غره رفتم و رومو با ناز کردم اون طرف


_باشه دیگه چه میشه کرد

+قربون خانمم برم من
_خدانکنه

اون شب رفتم خونه عمو پیش سمیرا خوابیدم
سهیل هی نگام می‌کرد ولی من بهش رو ندادم
توقع داره برم پیش اون...


(چند روز بعد)


آرایشگر _عزیز چشاتو میتونی باز کنی


چشامو آروم باز کردم و از روی صندلی بلند شدم و جلوی اینا وایستادم

این منم؟
باورم نمی‌شه
توی لباس عروس با این آرایش و دسته گل... چطور ممکنه
باورش برام سخته
دارم یه عشقم میرسم! کسی ک 8 سال ازش دور بودم...
عشق بچگیم....
من امروز مال سهیل میشم؟
خدایا شکرت

ارایشگر_عردس خانم زشت درستت کردم ک اونجوری نگاه میکنی

_نه زینب جون این چه حرفیه عالی شدم فقط باورم نمیشه به عشقم رسیدم

آرایشگر_ای جانم گل من اول اینکه خیلی زیبا شدی دوم اینکه چرا باورت نشه انشاالله خوشبخت بشی عزیزدلم

_ممنونم بابت همه چی


ارایشگر_اقای محمدی اومدن زود زود دخترا بیاین

شاگرد هاش اومدن میکاپم رو شارژ کردن و به دستام یه کرم مخصوص زدن و شنلمو سرم کردن

نمیدونم چرا استرس دارم فک میکنم میخواد یه اتفاقی بیوفته
خدایا خودت امشبو به خوشی بگذرون
سهیل به فیلم بردار گفته حرکات نمایشی نمیخواد یاد بدین
ما خودمون طبیعی رفتار میکنیم شما فیلمتو بگیر



شنلم رو مرتب کردم و رفتم بیرون از سالن
سهیل پشتش به من بود
نمیخواستم عروسیمون تکراری باشه و فیلممون تکراری بشه
دستمو نذاشتم رو شونش
رفتم از کنارش 1 دور کامل دورش چرخیدم ولی شنلم روی صورتم بود جلوش واستادم سرمو انداختم پایین
بدون اینکه من یا فیلمبردار چیزی بگیم کلاه شنلمو داد بالا
تو چشام نگا کرد گفت :تو همون فرشته کوچولوی منی؟
_آره
بعدشم گونمو بوسید گفت بریم بانوی من
رفت سمت ماشین در رو باز کردم نشستم
خودشم نشست و فیلمبردار ها با یه ماشین دیگه اومدن...
آهنگ یوسف زمانی رو پلی کرد

همه میگن یار من یدونست
اونم واسه نمونست
آره عین حقیقت اونو به دنیا نمیدم
حال خوبی داره وقتی سر به سرم میزاره غما یادم میره دل آدم میره
میمیرم ببینم مارو تحویل نمیگیری

سهیل هم همراه با آهنگ رو به من بلند بلند میخوند...

منم کلی قربون صدقش رفتم

رفتیم باغ واسه فیلم برداری

حتی این حرکات رو هم کسی به ما نگفت خودمون بدجور رفته بودیم تو حس

وای ک چقد حس خوبی داره

_سهیل

+جانم

_دوست ندارم

سهیل شک شد گفت یعنی چی
در همین حین فیلم بردار یواشکی فیلم می‌گرفت
_یعنی دوست ندارم

+چرا الان میگی نازلی یعنی چی تو چی چی گفتی

_میگم من دوست نداااااااارم عااااااااااشقتمممممممممممممم

یهو گفت نازلی اگه دستم بهت نرسه
توی باغ تا تونستیم بدو بدو کردیم و خندیدیم فک کنم موهام بهم ریخت 1 ساعت اونجا بودیم و راه افتادیم سمت تالار

تا تالار فک میکردم ک چقد خوشبختم چقدر زندگی خوبی دارم و تا تونستم خدا رو شکر کردم



وارد تالار شدیم دف زنا شروع کردن به زدن و ساقدوش ها می‌رقصیدن با همه احوال پرسی کردیم و نشستیم توی جایگاه یه نگاه به اطراف انداختم
نیما و سمیرا باهم می‌رقصیدن... باهم رابطه دارن، نیما بعد از اون شب بهم گفت سمیرا رو دوست داره و میخوادش
فریبا و نریمان هم باهم حرف میزدن اینا هم عاشق هم شدن
نگین و فرید هم ک قراره بعد نیما و نریمان برن سر خونه زندگیشون انگار با ازدواج من بخت همشون باز شد
از افکار خودم خندم گرفت که بعد سهیل دستمو گرفت

+خوشحالم ک دارمت

_منم همینطور

سرمو گذاشتم رو شونش که توی گوشم گفت

+میخرم ناز تو این ناز خریدن دارد
دل سپردن به تو از خویش بریدن دارد....


1400/11/26



امیدوارم لذت برده باشین
ممنونم بابت انرژی هایی ک دادین
تجربه اولم بود
3 تا رمان دیگه درحال نوشتن هست
به زودی انتشار پیدا میکنه
ممنونم ک وقت گذاشتید و خوندین

فرشته کوچولوی من

نرگس مقیمی


...
یلدامون
Narges Moghimi
۶۷۰

یلدامون

۳ دی ۰۰




🥰♥️فصل 6
ادامه زیر پست کیک


+یعنی الان دیگه مال خودمی؟

تا میخواستم جواب بدم
یکی از اون دخترا گفت:سلام سهیل جان خوبی چه خوشتیپ شدی شیطون
چشمک زد

چی این چی گفت؟
چشمکم زد!


+سلام خانم جلالی ممنون


دختره باز گفت:دیگه به دوست دخترت اومدی مارو محل نمیدی


این کیه؟ چرا اینجوری حرف میزنه

+خانم جلالی  اولا لطفا حد خودتون رو بدونین دوما دوست دخترم نیستن همسرمن

دختره ساکت شد

_این کی بود؟ چرا چمشک زد؟ شیطون یعنی چی! مارو محل نمیدی یعنی چی؟

دختره شنید و دوباره زر زد:شوهرتو سفت بگیر از دست نره

رو به سهیل گفت میبینمت عشقم



چی یعنی چی اینجا چخبره


سهیل یهو داد زد ببند اون دهنتو زنیکه ای هرزه


بلند شدم و به سمت در کافه رفتم

هیچی نمیدیدم هیچی نمیشنیدم فقط اشک میریختم


صدای محوی از سهیل میومد که می‌گفت
نازلی خانومم وایستا توضیح میدم
نازلی وایستا
دنبالم میومد و من با تمام توان میدویدم
نمیدونستم مقصدم کجاست سریع یه تاکسی گرفتم آدرس خونه فریباشون رو دادم


رسیدم زنگ رو زدم

صدای فریبا از پشت آیفون اومد
نازلی تویی قربونت برم چرا مثل ابر بهار گریه میکنی بدو بیا تو ببینم چیشده

درو زد رفتم تو
دیدم مامانش و باباش و داداشش نشستن تو سالن ولی اهنست ندادم خودمو انداختم تو بغلش و با تمام توان گریه کردم

فقط اشک ریختم و گفتم فریباااااااااااااااا
داد میزدم و میگفتم فریبا از سهیل توقع نداشتم
دختره چمشک زد.... گفت عشقممممم کجای دنیا برم بگم

فریبا :دورت بگردم چیشده
چیشده قربونت برم


مامان فریبا آب آورد
خوردم یکم آروم شدم
توی آینه دیدم ریمل هام با اشکام قاطی شده کل صورتم سیا شده

فرید و بابای فریبا با نگرانی نگا می‌کردن

_فریبا دیدی چیشد دیدی؟

فریبا+چیشده نازلی بگو چیشده آبجی

کامل ماجرا رو توضیح دادم و اشک ریختم نرفتم تو اتاق حرف بزنم خانواده فریبا خیلی فهمیده بودن دلم میخواست بدونن تا بگن چیکار کنم


_فریبا چطور میتونم ببینم کسی که همه زندگیم شده یکی دیگه بهش میگه عشقم چشمک میزنه


فرید _نازلی خانم گفتین وقتی دختره اونجوری گفت سهیل گفت هرزه؟؟

_آره

فرید روانشناسی، میخونه میدونم میتونه کمک کنه

فرید _زود قضاوت کردی خانوم محترم


_چرا؟


فرید _اول اینکه گوشیتو چک کن ببین سهیل زنگ زده یا نه

گوشیمو از کیفم درآوردم دیدم 18 تماس بی پاسخ از سهیل دارم
23 تا پیام


_آره 18 بار زنگ زده و 23 تا پیام داده سمیرا و نگین و نیما هم زنگ زدن

فرید  _خب اول پیام هاشو بخون تا بگم


_نوشته نازلی جوابمو بده
نازلی کجایی دورت بگردم باور کن اینجور که تو فک میکنی نیست
برات توضیح میدم
نگران شدم نازلی جوابمو بده دختر
نازلی اون دختره اومده بود شرکت واسه استخدام منشی من بهش جواب رد دادم حرصش گرفت
میخواست تلافی کنه باور کن هیچی نبوده زود قضاوت کردی



بقیشم همین حرفارو زده


فرید_دیدی زود قضاوت کردی؟

فریبا_اخه دختر این چه کاری بود


خاله عاطفه _ حالا هم چیزی نشده زنگ زد جواب بده بگو برات توضیح بده و بعدشم آشتی کن


_خاله اصلا اون دختره مقصر سهیل چرا نزد تو دهنش سهیل چرا وقتی اون چشمک زد هیچی نگفت اصلا چرا باید با این همه دختر سر و کار داشته باشه

کلی حرف زدم با خاله اینا بعدشم گفتم دیگه دیره برم خونه


فرید _نازلی خانم من میرسونمتون

_زحمتتون میشه مرسی با اسنپ میرم


فرید_این چه حرفیه آبجی شماهم مث فریبایی واسه من

_پس بریم داداش فرید


فریبا _داداشمم دزدیدی وای وای


بعد از شوخی با فریبا راه افتادیم سمت خونه فرید کلی نصیحت کرد






...
عدسی
Narges Moghimi
۲.۲k

عدسی

۷ آبان ۰۰

https://rubika.ir/narges_1387m
☝️❣️
پیج روبیکام

فصل 1 رمان👇💞
فرشته کوچولوی من

15 آبان 1400

به نویسندگی نرگس مقیمی

سلام به عزیزای دلم
اولین تجربه رمانمه البته نویسندگی زیاد میکنم
اگه اشکال داره خیلی شرمنده دیگه دفعه اولمه
امیدوارم خوشتون بیاد :)

این رمان عاشقانه هستش که به صورت خیلی خیلی ناگهانی نوشتم...
رمان های دیگه هم پیش نویس هستند
اگه حمایت کنین رمان های دیگه هم انتشار پیدا میکنه


کمی طنز
عاشقانه
کلکلی
شیرین
پایان خوش :)







نگین_ ناااااازلی بلندشو گمشو مثلا امشب مهمون داریم

_ای درد ای مرگ ای زهر مار اگه گذاشتی بخوابم

نگین _نازلی جانم بلندشو عمو اینا تو راه هستن هااااا

با این حرف نگین از جام پریدم و جیغ بنفش که هیچی یه جیغ قرمز کشیدم

نگین _هوی چته وحشی

_مگه ساعت چنده؟

نگین_ با اجازه شما ساعت 9

_وای خاک برسرم

زود بلند شدم و به طرف دستشویی رفتم نگین همینجوری داشت غرغر می‌کرد

زودی رفتم موهامو جمع کردم و یه آبی به صورتم زدم
و....خخخخ نکنه میخوای بقیش رو هم بگم؟!

اومدم بیرون خداروشکر نگین رفته بود

تختمو مرتب کردم رفتم از اتاق بیرون ولی مثل همیشه با سر و صدا وارد سالن نشدم
نمیدونم چرا امروز حس و حال هیچی رو ندارم


رفتم تو آشپزخونه همه نشسته بودن و صبحونه میخوردن

بابا_بَه سلام به دختر گلم صبحت بخیر بابایی

_سلام بابا جونم صبح شماهم بخیر

نگین _ایشششش بابا چقدر اینو لوس کردی

_به تو چه شلغم


نیما_بزارین از خواب بیدار بشین بعد کل کل کنین خواهرای گرام

برگشتم که دیدم آقا نیما وایستاده توی چهارچوب در و داره سخنرانی میکنه

_وای سلام داداشی خوبی فداتشم دلم برات تنگه تنگه 2 روزه حسابی ندیدمت

نیما_منم دلم برات تنگ شده دورت بگردم

نریمان _ما هم که اینجا بوق تشریف داریم این قربون اون میره اون دور اون میگرده

نگین _الهییییی دلم برات سوخت داداشی ایشالا دوست دختر های نداشتت فدات بشن جیگرررر

نریمان چپ چپ نگاش کرد که من رو به مامان گفتم _مامان من چرا انقدر ساکته؟

مامان_انقدر که ماشالا شما حرف میزنین آدم جرعت نمیکنه حرف بزنه

من و نیما و نگین و نریمان به هم نگاه کردیم و بعد از چند ثانیه پقی زدیم زیر خنده....

مامان بلند شد و گفت استغفرالله، انقدر نخندین
من با بابات میرم بازار خرید.. داداش هاتم که میرن سرکار تو و نگین خونه هستین درو برای فاطمه خانم باز کنین میاد برای تمیز کاری و کمک به من

ماهم یه دوساعت دیگه میایم

من و نگین باهم گفتیم چشم مامان



مامان یه نگاه تحسین آمیز کرد و رفت..

بعد کلی شوخی و خنده با نریمان و نیما بلند شدم میز رو جمع کردم اوناهم رفتن سرکار

با نگین میز رو جمع کردیم و ظرف هارو شستیم


نگین _ابجیه خوشگلم میدونی امشب یه مهمون ویژه داریم؟!

_مهمون ویژه کیه؟!

نگین _پسر عمو جاااااااااااان

_کدوم پسر عمو؟

نگین _اه چه خنگی تو سهیل جان دیگه

بعدشم یه لبخند شیطون زد

_خوووو به من چه

نگین _هیچی خواهر منظوری نداشتم ولی گفتم که امشب یه تیپ جذاب بزنی که شاید این پسر عموی ما خر شد اومد تورو گرفت

_مرگ برو گمشو

بدون توجه به نگین رفتم بالا مستقیم رفتم حموم تا یه دوش بگیرم

انقدر این نگین حرف میزنه کلا یادم رفت خودمو معرفی کنم نازلی محمدی هستم 19 سالمه درس میخونم عاشق آشپزیم یه دختر ساده اما شیک قد بلندی دارم اندامم همه میگن خیلی خوبه
بینی عروسکی و لبای گوشتی و غنچه ای دارم موهام تا زیر باسنم میاد/:
چشم و ابروم کاملا مشکیه خودم که خیلی دوسشون دارم :)
نگین خواهرمه همین یک خواهر رو دارم که اندازه 1000 تا بسه
نگین 16 سالشه
2 تا داداش دارم نیما و نریمان که معرف حضورتون هستن
نیما21 سالشه فک کنم عاشق شده دیوث
نریمان هم 25 سالشه اصلا تو این نخ ها نیست
مامان و بابامم که خیلی مهربون و خونگرمن
متاسفانه نه خاله دارم نه دایی بجاش 4 تا عمو دارم و 2 عمه :/
یکی از عمه هام که رفته بوده کانادا همونجا با یه خارجی ازدواج کرده و بچه دار شده و دیگه نمیدونم چیکار کرده
اون عمم هم که 2 تا پسر داره و شیراز زندگی میکنه


عموها هم که یکیشون آمریکا بوده که امروز داره میاد از آمریکا اینجا
یکیشون هم که ازدواج کرد متاسفانه همسرش بعد چندسال فوت کرد از اون موقع فقط کار میکنه خیلی کم تو جمع های ما میاد
اون 2 تای دیگه هم که رفت و آمد داریم باهاشون یکیشونو خیلی دوست دارم اما اون یکی خیلی مغرور و چص کلاسه

امشب اون عمو ک خیلی دوسش دارم داره میاد ایران
چند سالی میشه برای درس دخترش و پسرش و کار خودش رفتن آمریکا

پسرش اسمش سهیله چند ساله ندیدمش وقتی بچه بود از همه جذاب تر بود منو خیلی دوست داشت هیچوقت نمیزاشت کسی اذیتم کنه همیشه بهم میگفت فرشته کوچولوی من :) اما اونا یه حرف های بچگی بود الان حتما بزرگ شده و حتی منو یادش هم نمیاد
دخترش هم که سمیرا هست و خیلی باهاش جورم
امشب میان ایران و شب شام اینجا هستن


بعد از یک دوش حسابی اومدم بیرون واااای ساعت 1 ظهره چقدر زود گذشت

یه لباس راحتی پوشیدم و رفتم تو سالن

همینطور که گفتم به‌ آشپزی علاقه مندم و دست‌پختم محشره من نمیگم همه میگن
قراره من قرمه سبزی درست کنم مرغ رو مامان جان زحمت بکشه و سالاد و بقیه کارها با فاطمه خانم هست
نگین هم که اینجا نون خوره اضافه

بعد از کلی شوخی با فاطمه خانم قرمه سبزی رو گذاشتن روی گاز تا جا بیوفته
گرسنمم نیست نهار نخوردم

رفتم توی اتاقم یه کتاب برداشتم
غرق کتاب شدم نمیدونم چقدر گذشت که یهو نگین مث گاو اومد تو اتاق

نگین _بلند شو حاظر شو عمو اینا دارن میان

_واااااای مگه ساعت چنده

نگین _ساعت 7 خانمم

_اوکی برو میام


نگین رفت و منم سریع رفتم سر کمدم
نگین که یه کت و شلوار زرشکی پوشیده بود که روی آستین هاش نگین داشت و ساده بود با شال مشکی و کفش رو فرشی
من چی بپوشم؟

چشمم افتاد به کت و شلوار کالباسی تیره
آخ که چقدر عاشقشم
ساده و شیکه روی اسین هاش یکم نگین داره
اونو پوشیدم با کفش رو فرشی سفید و شال سفید

تو آینه یه نگا به خودم انداختم عالی شد:)ت

یکم کرم زدم و یه خط چشم نازک کشیدم و مژه هام با اینکه بلنده با ریمل شستم که دو برابر بلند شد و جلوه خاصی به چشام داد یه رژ لب و رژ گونه گوشتی هم زدم که فوق العاده شد
عطر همیشگیم رو زدم و رفتم سمت در که برن توی سالن دیدم صدای صحبت میاد واااااای عمو اینا اومدن چیکار کنم حالا

وجدان_نازلی جانم ارامش خودتو حفظ کن آروم برو احوال پرسی کن

_چشم:/
رفتم توی سالن که عمو چشمش افتاد به من

عمو_بَه بَه سلام نازلی جان

_سلام عموجان خوبین خوش اومدین

رفتم نزدیک و یه بغل کوچولو همدیگه رو کردیم

عمو_ممنونم دخترم شما خوبی ماشالله چقدر بزرگ شدی خانم شدی توی این 8 سال که ندیدمت

_لطف دارین عموجان خیلی دلتنگتون بودماااا

عمو پیشونیم رو بوسید که یه صدای آشنای دخترونه اومد
...
نوستالژی
Narges Moghimi
۸۶۵

نوستالژی

۲۹ شهریور ۰۰


فصل 3 رمانم 👇💞

نفهمیدم کی خوابم برد
اصلا عمو اینا رفتن!؟

بیخیال نازلی مهم نیست


1 هفته بعد....

نفهمیدم این 1 هفته چطور گذشت فقط تو اتاق بودم و درس میخوندم برای شام و نهار هم اصلا نمی‌رفتم یا میگفتم گرسنم نیست
توی این هفته فقط 1 بار غذا خوردم
شبا تا دیر وقت بیدارم
نمیدونم چیکار کنم دارم دیوونه میشم
ای خدااااا


مامان_نازلی مامان میتونم بیام تو....

_بفرما


مامان اومد تو و یه نگاهی بهم انداخت

مامان_چه میکنی با خودت دختر من...
نکن عزیزم نکن
آخه ما که گفتیم اجبار نیست
ما که مجبورت نکردیم
سهیل خیلی دوست داره از بچگی دوست داشت و داره پسر خیلی خوبیه چرا نه میاری؟


_مامان راستش خودم نمیدونم چمه دارم دیوونه میشم

سرمو گذاشتم روی پاش
موهامو نوازش می‌کرد
آخ چه راحت شدم با گفتن همین جمله راحت شدم
اما هنوز هم نمیدونم چمه!


مامان_نازلی یه چیزی بگم؟


_جانم


مامان_عمو سهراب امشب برای شام دعوتمون کرد...


با خوشحالی از روی پای مامان بلند شدم و جیغ کشیدم

_راست میگی مامان؟


مامان_واویلا چه ذوق زده آره راست میگم

محکم گونه مامان رو بوسیدم که مامان خندید

_ساعت چند میریم؟


مامان_بابا ساعت 4 میاد تا 7 میریم دیگه

_باش منم 7 میام پایین

مامان_بیا پایین یه چیزی بخور خیلی ضعیف شدی آقا سهیل اینجوری نمیپسنده هاااا


_مامان توعم؟؟


خندید و رفت

نمیدونم چرا اما ذوق زده شدم
شاید دلم براش تنگ شده
شاید میخوام ببینمش که شاید از این دو دل بودن دربیام

نمیدونم واقعا ولی خوشحالم و نمیزارم امشب این خوشحالی از بین بره


رفتم تو سالن کلی شوخی کردم با نگین و نیما
نریمان که شرکته
فیلم دیدیم و غذا خوردیم منچ بازی کردیم و آخرشم با تقلب های نیما و لوس بازی های نگین تموم شد

حالا هم برم یه دوش بگیرم ساعت 5 زود باید بریم


میخوام امشب کاملا بی نقص باشم :)


دوش گرفتم بعدش به پوستم رسیدم
البته پوستم خیلی خوبه ولی خب بی نقص بودن دردسر داره;-)

یه ساپورت مشکی پوشیدم با یه شومیز قرمز و دامن مشکیه چین دار

موهام که در جریانید بسیار بلند و مشکی
اتو کردم و از جلو یکم حالت فر دادمش

باز گذاشتم موهامو یک تیکه از جلو دادم بیرون

یه شال قرمز سرم کردم با کفش های پاشنه بلند قرمز

وای چقدر جیغ شدم /:

ولی چون دامنم و کیفم مشکیه زیاد مشخص نمیشه
راستش تاحالا قرمز نپوشیده بودم:/

قرمز رنگ مورد علاقه سهیله برای همین زدم تو قرمز^_^

آرایش هم کردم یکم کرم زدمو باز هم مژه هامو با ریمل شستم یه خط چشم فوق العاده نازک کشیدم یه رژ لب مخمل قرمز تیره زدم
زیاد تیره نبود ولی خیلی خوش رنگ بود نیما که از این رژ خیلی خوشش میاد
رژ گونه قرمز هم زدم ولی کم
آرایش ملایم اما فوق العاده زیبایی روی صورتم خوابوندم

خب دیگه برم....


رفتم تو سالن دیدم نیما نشسته و سرش طبق معمول تو گوشیه

نگین کجاست؟
مامان که داره روسری اتو میکنه این کجاست؟


چشمم افتاد به یه چیزی پشت مبل
یکم وقت کردم دیدم نگینه پشت مبل رفته و داره سرک میکشه توی گوشی نیما ببینه با کی چت میکنه

زدم زیر خنده
آخ از دست تو دختر


نیما _اولَلَ خانووووووم خوشگله برسونمتون

نریمان همینطور که از پله میومد پایین گفت:لازم نیست تو برو همونی. که باهاش چت میکنی رو برسون من خودم درخدمت بانو هستم


نگین_پس منم میرم میگم غضنفر منو برسونه


نیما_غضنفر کیه؟


نریمان _بابا نامزد نگینه همین باغبونمون دیگه

هممون کلی خندیدیم حتی مامان

نگین _مامااااااااااااااااااااان به این بی‌شعورا یه چیزی بگو نه اینکه خودتم بخندی


از این حرف نگین خندم گرفت

بابا_الهی قربون این خانم برم من چه خوشگل میخنده


نگین :آره بابا جان امشب خانومی میخنده چون بلاخره خونه عمو اینا میریم دیگه وگرنه همیشه مثل جادوگرا میخنده


نیما :کمتر چرت بگو خواهر من همیشه انقدر قشنگ میخنده


نریمان :نگین که عشق داداششه مگه نه؟


نگین اومد قربون صدقه نریمان بره که مامان گفت :ساعت 8 شد دیگه انقدر حرف نزنین اه

هممون دیگه ساکت شدیم چون مامان عصبی شده بود خخخخ

نریمان _نگین تو با من بیا نیما و نگین و مامان بابا با هم میان

_باشه داداشی

ساعت حدود 8 نیم بود رسیدیم تو راه حرف خاصی نزدیم فقط نریمان خی میخواست یه چیزی بگه ولی نمی‌گفت


وای خیلی استرس دارم باز چم شد


مامان اینا هم با ما رسیدن

بابا جعبه شیرینی گرفته بود
نیما زنگ زد درو باز کردن


وای خیلی سخته


وجدان _عزیزم آروم باش امشب باید بدرخشی


آره اره راست میگی


عمو اومد استقبال

سعی کردم جوری رفتار کنم که انگار اون شب هیچ اتفاقی نیوفتاده...


_سلام عمو جان خوبین؟

عمو_سلام خانم ممنونم شما خوبی


_مرسی


با زن عمو و سمیرا هم احوال پرسی کردم

چشمم افتاد به سهیل که داره با نریمان احوال پرسی میکنه

چه تیپی هم زده

چرا من با این ست شدمممممم اه
یه پیراهن چهارخونه قرمز مشکی. پوشیده با یه شلوار جین مشکی

ایشششش

خدایا این چه کاریه


منو دید که خداروشکر اصلا هول نکردم

_سلام


+سلام خوش اومدین

_ممنون

~از زبان سهیل~

از اون شب حالم بدجور خرابه

چرا این کار رو کرد؟
مگه منو دوست نداره؟
شاید یکی دیگه رو میخواد...

اون شب که بابا بهم گفت باید با نازلی ازدواج کنی جا خوردم چون 8 سال بود نه دیده بودمش نه باهاش در ارتباط بودم فقط یکبار که داشت با سمیرا تصويری حرف می‌زد صداش میومد که می‌خندید
با صدای خندهاش دیوونه میشدم


ولی بعدش سمیرا عکس نازلی رو بهم نشون داد گفت ببین خانوم شده دیگه اون نازلی سابق نیست

دلم آروم شد اومدم دیدمش
بابا نمی‌خواست اون شب این مسئله رو مطرح کنه اما من با دیدن نازلی دوباره اون حس بهم دست داد و گفتم همین امشب باید بگی...



از اون شب لعنتی 1 هفته میگذره امشب قراره عمو نوید اینا بیان شام اینجا

فقط امیدوارم نازلی هم بیاد

صدای آیفون اومد

زود رفتم توی سالن
عمو نویدو و زن عمو اومدن تو باهاشون احوال پرسی کردم نگین و نیما هم بودن نریمان اومد جلو

نریمان_سلام آقا سهیل خوبی دادا‌ش؟

+بَه سلام قربونت تو خوبی

نریمان _خداروشکر

متوجه نازلی شدم تا دیدمش گفت _سلام

+سلام خوش اومدین


_ممنون



^از زبان نازلی ^


خیلی با غرور روی مبل نشستم پاهامو انداختم روی هم تمام حرکاتم با عشوه و ناز بود....

خخخخ فعلا جوگیر شدم هیچی نگین


متوجه شدم سهیل تمام کارهامو زیر نظر داره



صدای گوشیم اومد داشت زنگ می‌خورد سریع از توی کیفم برداشتم

ععع فریباست

فریبا دوست صمیمیه منه و باها‌ حسابی راحتم

میخواستم جواب بدم که یهو یه فکری به سرم زد


وجدان _نازی این کار رو نکن وگرنه سهیل کار دستت میده


به توچه وجدان عزیزم


سریع تلفن رو جواب دادم

سهیل شاخک های کنجکاویش فعال شده بود با یه حالت خاصی نگا می‌کرد


این سمیرا و نگین و نیما و نریمان هم تمام کارهای مارو دقیق زیر نظر داشتن

فضولا


تصمیم دارم عشوه خرکی بیام سهیل فکر کنه با جنس مذکر حرف میزنم

خخخخخخ
(از ایموجی استفاده نمیکنم خخخخ یعنی همون ایموجی خنده^_^)


_الو سلام عزیزدلم خوبی فداتشم

_قربونت برم من


برای جلب توجه بلند شدم رفتم توی اتاق حرف بزنم
...