Neda&Nava
Neda&Nava

دستور پختی یافت نشد

پاریس برست
Neda&Nava
۴۳

پاریس برست

۲۵ دی ۰۱
کوکی یلدایی
Neda&Nava
۱۵

کوکی یلدایی

۳۰ آذر ۰۱
سلامم
امیدوارم که حالتون خوب باشه❤️
به‌بلندترین‌شبِ۱۴۰۱هم‌رسیدیم🤗
اول از همه خیلی متاسفیم من‌باب اینکه اینقدر بین فعالیت ها فاصله میفته
ما محصل هستیمو وقت کمی برای عکاسی و آشپزی داریم،ان‌شاءالله بعد امتحانات ترم به شرط حیات کمی فعال تر بشیم🌱🍃
از همگی شما‌مچکریم که تا این‌جا کنار ما بودین😘😘

باقی‌سال‌را‌با‌خیال‌ظهورِ‌‌شما‌‌سر‌میکنیم‌‌آقا
که‌آیا‌این‌زمستان‌است‌حضور‌تو‌درمیانمان،یانه..؟
_نوا_
#یلدای_فاطمی‌#یلدا‌#کوکی_یلدایی‌#زمستان_زیبا‌#شب_یلدا
...
کیک خیس ترکیه ای
Neda&Nava
۲۹

کیک خیس ترکیه ای

۲۷ آبان ۰۱
❥︎𒊹︎︎︎❥︎𒊹︎︎︎❥︎𒊹︎︎︎❥︎𒊹︎︎︎❥︎𒊹︎︎︎❥︎𒊹︎︎︎❥︎𒊹︎︎︎❥︎𒊹︎︎︎❥︎𒊹︎︎︎❥︎𒊹︎︎︎❥︎
سلام علیکم🌿
چطورین😍🌻
واقعا عذر میخوایم بابت این غیبت طولانی
سعی میکنیم از این به بعد جبران کنیم😌🌱
بهش کم لطفی نکنید🥲💎
پیشاپیش ممنون از محبتتون♥
عاشقتونیم🫂🪴
درپناه حق☘️
...
پنکیک کلاسیک
Neda&Nava
۸۷

پنکیک کلاسیک

۳۱ شهریور ۰۱
یه وقتایی هست
که هیچکس درکت نمیکنه
هیچکس نمیفهه چی میگی
هیچکس نمیتونه حالتو خوب کنه بجز یه نفر..
اینجاست که خواهر خودشو نشون میده
باهات حرف میزنه و آرومت میکنه
میشه منبع آرامش زندگیت
تولدت مبارک عزیز خواهر🌱💚
نوا جانم...
🌻🌻🌻
سلام به روی ماهتون😍🌱
چطورین؟!
قرار بود این پنکیک رو زودتر درست کنم ولی خب امااان از بدقولی های دیجی کالا🥲
تقدیمش میکنم با تمام وجود به نوای قشنگم😍🌻
کامنت بذارید به پیجهای قشنگتون سر میزنم🌱
در امان خدا😍🌻
...
چیز کیک ژاپنی
Neda&Nava
۵۷

چیز کیک ژاپنی

۲۷ شهریور ۰۱
#چالش_عکاسی_از_بالا
سلام جآنا🥰
اربعین حسینی رو تسلیت میگم🖤
چیز کیک ژاپنی نوا پز😍
که من(گلین) قسمت نبود همراهیش کنم توی پختش😕
خب حالا نوا بپزه انگار من پختم مگه نه😁😌😂
امیدوارم دوسش داشته باشید😍
خوشحال میشم لایک کنید🥰🖤
پیشاپیش ممنون از لطفتون🖤
...
ماکارون
Neda&Nava
۵۲

ماکارون

۱۳ شهریور ۰۱
کیک اسفنجی
Neda&Nava
۳۴

کیک اسفنجی

۷ شهریور ۰۱
وقتي سارا دخترک هشت ساله اي بود، شنيد که پدر ومادرش درباره برادر کوچکترش صحبت مي کنند.
فهميد برادرش سخت بيمار است و آنها پولي براي مداواي او ندارند.
پدر به تازگي کارش را از دست داده بود و نمي توانست هزينه جراحي پرخرج برادر را بپردازد.

سارا شنيد که پدر آهسته به مادر گفت: فقط معجزه مي تواند پسرمان را نجات دهد.

سارا با ناراحتي به اتاق خوابش رفت و از زير تخت، قلک کوچکش را درآورد.

قلک را شکست، سکه ها را روي تخت ريخت و آنها را شمرد، فقط 5 دلار.

بعد آهسته از در عقبي خانه خارج شد و چند کوچه بالاتر به داروخانه رفت.

جلوي پيشخوان انتظار کشيد تا داروساز به او توجه کند ولي داروساز سرش شلوغ تر از آن بود که متوجه بچه اي هشت ساله شود.

دخترک پاهايش را به هم مي زد و سرفه مي کرد، ولي داروساز توجهي نمي کرد، بالاخره حوصله سارا سر رفت و سکه ها را محکم روي شيشه پيشخوان ريخت.

داروساز جا خورد، رو به دخترک کرد و گفت: چه مي خواهي؟ دخترک جواب داد: برادرم خيلي مريض است، مي خواهم معجزه بخرم.

داروساز با تعجب پرسيد: ببخشيد؟!!

دختـرک توضيح داد: برادر کوچک من، داخل سـرش چيزي رفته و بابايم مي گويـد که فقط معجـزه مي تواند او را نجات دهد، من هم مي خواهم معجزه بخرم، قيمتش چقدر است؟

داروساز گفت: متاسفم دخترجان، ولي ما اينجا معجزه نمي فروشيم.

چشمان دخترک پر از اشک شد و گفت: شما را به خدا، او خيلي مريض است، بابايم پول ندارد تا معجزه بخرد اين هم تمام پول من است، من کجا مي توانم معجزه بخرم؟

مردي که گوشه ايستاده بود و لباس تميز و مرتبي داشت، از دخترک پرسيد: چقدر پول داري؟

دخترک پول ها را کف دستش ريخت و به مرد نشان داد. مرد لبخنـدي زد و گفت: آه چه جالب، فکـر مي کنم اين پول براي خريد معجزه برادرت کافي باشد!


بعد به آرامي دست او را گرفت و گفت: من مي خواهم برادر و والدينت را ببينم، فکر مي کنم معجزه برادرت پيش من باشد.

آن مرد ، دکتر آرمسترانگ فوق تخصص مغز و اعصاب در شيکاگو بود.

فرداي آن روز عمل جراحي روي مغز پسرک با موفقيت انجام شد و او از مرگ نجات يافت.

پس از جراحي، پدر نزد دکتـر رفت و گفت: از شما متشکـرم، نجات پسرم يک معجـزه واقعـي بود، مي خواهم بدانم بابت هزينه عمل جراحي چقدر بايد پرداخت کنم؟

دکتر لبخندي زد و گفت: پنج دلار بود که پرداخت شد .
...
کیک شیفون شکلاتی
Neda&Nava
۱۹

کیک شیفون شکلاتی

۴ شهریور ۰۱
🌸🍃 . . .
.
.
یه بنده خدایی دختر کوچیک داشت دخترش مریض بود.....بچه فلج بود
همه گفتن نبرش اونجا....
گفت:نه!میبرم اونجا خود حضرت رقیه(س)شفاش میده
بردش دمشق.....حرم بی بی
خادم های حرم میگن هر روز بچه به بغل میومد زیارت
بعد چند روز می‌بینند اومده اما بچه باهاش نیست
باباهه داد میزنه میگه:
کی گفته تو جواب میدی...
کی گفته تو شفا میدی....
من پاشدم‌ اومدم حرمت..
همه گفتن نبرش...
گفتم نه!رقیه(س)دخترمو شفا میده....
الان بلیط گرفتم امروز دارم بر می گردم،آخه با چه رویی برگردم؟....
برگشت هتل...
دید دخترش داره دور اتاق میدوه و گریه می کنه...
بچه ای که فلج بوده....
دختره به باباش میگه:چرا منو ول کردی رفتی؟....
باباهه میگه:تو چطور میتونی راه بری؟
دخترش میگه:تو که رفتی تنها شدم
ترسیدم
خیلی گریه کردم
یهو یه دخترکوچولو اومد....
گفت:چی‌شده؟
گفتم:بابام رفته...تنهام می ترسم...
گفت:بابات الان میاد.بیا تا اون موقع باهم بازی کنیم
گفتم:من فلج هستم
گفت:عیبی نداره بیا
دیدم می تونم راه برم ... بازی کردیم....
قبل اینکه تو بیای
گفت:بابات داره میاد....من دارم میرم
ولی به بابات بگو دیگه سرم داد نزنه...
هیچ کس سر بچه یتیم داد نمی زنه...
...