شیرینی ماکارون

۱۰ اسفند ۹۹
۴.۹k
#اجباربه#خوشبختی
#فصل_دوم#پارت_پنجاهو_چهارم
_جانم
+میگم.... امم..
_چی انید بگو دیگه
سرمو بلند کردمو خیرش شدم
اراز روبه روم با نگاه سنگینی خیرم بود
دستپاچه شده بودم
+اممم. میگم میری شیراز... میشه ادرس پدر مادرمو برام پیدا کنی
همشون چرخیدن طرفم سرمو زیر انداختم نگاه سنگین تک تکشون روم بود
_مگه میخوای بری انید
نگاهی به ارزو که با صدایه لرزون حرفشو زد انداختم
لبخنده محوی زدم
+اره دیگه اجی...... خانوادم که انگار بیخیال شدن
ماموریت ارازم تموم شده
_اما انید میدونی شاید ارشام بیاد سراغت
_میدونم رها اما...
_صبر کن انید من از مادرم شنیدم شاید ارشام بره خارج تا وقتی ارشام بره بمون.... که بعد با خاطری جمع برگردی نه باهزار ترسو لرز
خیره درسا شدم
+واقعا!
_اره انگار یه گندی بالا اورده نمیدونم چی باید ته تویه قصیه رو دربیارم
سری تکون دادم
+اهان خوب گفتم حالا که احسان میره شیراز ادرسو پیدا کنه که مطمعن شم اونا هستن
با خنده ادامه دادم
+دوسه ماه تحملم کنید ارشام بره بعد دیگه از شرم خلاص میشید
صدایه اعتراض همه در اومد اما تنها اراز بود که متفکر با اخمی خیره میز بود
بعده شام دوباره اهنگو رقص شروع شد
اما همه مون ناراحت تو خودمون بودیم
من ناراحت بودم چرا تو عروسی حالشونو گرفتم اونا ناراحت چرا من تصمیم گرفتم برم
تقریبا عروسی تموم شد همه سوار ماشینامون شدیم تا عروس دمادو تا خونشون همراهی کنیم
پشت ماشین عروس ماشین ما بود
با زوق خیره ماشینایی بودم که لایی میکشیدند وحرکات نمایشی اجرا میکردن
یه عده متر سوار که لباسا ومترشون شبیه هم بود، هم اومده بودن
کمی از سرعتمون کم کردیم که ماشین احسان اومد جلومون رها ودرسا با احسان بودن
درسا از سقف ماشین سرشو اورد بیرونو مسخره بازی در میاورد که ما ازتون جلو زدیم
احسانم با رها مارو مسخره میکردن
+عهههه اراز ازشون جلو بزن بفهمند تو از احسان ماشین سواریت بهتره
اراز تک خنده ای زد
_از سرعت که نمیترسی
پکر برگشتم طرفش
+مگه بچم بترسم
بعدشم محض اطلاعتون من خودم یه زمانی مسابقه میدادم
متفکر سری تکون داد
_واقعا
تا خواستم جواب بدم
پاشو گذاشت رو گاز وچون یه دفعه ای بود چسبیدم به صندلی وجیغی زدم
پوزخندی بهم زد
تو جام صاف نشستم
با رد شدن از ماشین احسان جیغی از هیجان کشیدم
+هورااااااا..... ایول ارازی دمت گرمممممم
اراز لبخنده محوی به زوقم زد
احسانم شروع کرد به گاز دادن ولایی کشیدم تا خودشو به ما برسونه
وهمین شد اغاز یه مسابقه بین ما احسان والبته عروس دوماد
ما سه تا تویه خط رانندگی میکردیم بعصی اوقاتم از هم جلو میزدیم بقیه هم پشت سرمون تشویقمون میکردن
با کلی دیوونه بازیو شوخیو خنده رسیدیم به اپارتمان ارادو ارزو
ماشینامونو پارک کردیمو پیاده شدیم
فقط ما جوونا بودیم بقیه دم تالار با عروس دوماد خداحافظی کرده بودند
با لبخند به سمته ارزو رفتم و تو اغوشم گرفتم
+خیلی خوشحالم برات خواهری.... خوشبخت بشید.... منم میشینم در انتطار فندقایه خاله
ارزو خنده دلبر وخجالتی کرد
_مرسی خواهری... بعدی نوبته تویه هااا ..... نشین پیر میشی
باهم خندیدیم
به سمته اراد رفتم بعده تو اغوش گرفتنش گفتم
+اراد خان مواطب ابجیم باش بالا تراز گل بهش بگی بامن طرفیا
اراد دستاشو به علامت تسلیم بالا برد
_اوه اوه من تسلیم... چشم قول میدم نگم بالا چشت ابرویه
خندیدم
+افرین..... ارزو خانم شماهم حق نداری چپ نگا داش ما بندازی افتاد
_خخخ چشم خواهر شوهر لاتی
با خنده کنار رفتم ارازم اونارو بغل کردو براشون ارزویه خوشبختی کرد
بعدش نوبت احسانو دخترا رسید
دم اخر احسان یه چیز تو گوش اراد گفت
اراد مردونه خندیدو زد تو سره احسان اونم باز مسخره بازیش شروع شد
کلی خندیدیم
بقیه هم از راه دور براشون ارزویه خوشبختی کرد
با اشکو بغض خواهرمو بدرغه کردم با وارد شدنشون به ساختمون
ماهم سواره ماشینمو شدیمو به سمته خونه رفتیم
با ایستادن ماشین تو پارکینگ چشمامو باز کردم
درو باز کردمو پیاده شدم
سواره اسانسور شدیم
اراز بااخم درو باز کرد منم رفتم داخل داشتم به سمته اتاقم میرفتم که اراز صدام زد
برگشتم طرفش
+بله
_انید تا وقتی خودم برا رفتنت تصمیم نگرفتم حق نداری از رفتن حرفی بزنی
برگشتم طرفش با ابروهایه بالا پریده گفتم
+برا چی... موندن یا نبودن من برا تو هیچ فرقی نداره
_من فقط میخوام به قولی که دادم عمل کنم
از رفتن ارشام مطمعن شم بعد تحویل خانوادت بدم همینننن
خواستم جوابشو بدم که تو یه قدم خودشو به اتاق رسونو درو محکم به هم کوبید
من موندمو سکوت سنگین خونه
با قدمایه سنگین وارد اتاقم شدم
خدایااا چرا این مرد اینجوریه چرا قابل درک نیس چرا.....
روز بعد احسان به سمته شیراز رفتو ارادو ارزو هم برا ماه عسل رفتن شمال
استرس داشتم بی دلیل
دوباره با اراز رفته بودیم تو فاز قهر به هم محل نمیزاشتیم
اون تا دیر وقت اداره بود منم تا میومد میرفتم تو اتاقم
گوشیمم ازم گرفته بود
فقط روزی یه بار میزاشت با ارزو حرف بزنم اونم 5 دقیقه در حد سلام احوال پرسی
دوست داشتم با احسان تماس میگرفتم بدونم تونست ادرس خانوادمو پیدا کنه یانه
اما تا میخواستم حرف بزنم با اخمو تخم اراز روبه رو میشدم
بلاحره 10 روز تموم شدو احسان برگشت
اراز بهش گفت بیاد خونه
کنار اراز روبه رویه احسان نشستم
+خوب بگو احسان چی شد
سرشو بلند کردو خیرم شد
سری به علامت منفی تکون داد
_خیلی گشتم تا تونستم ادرسشونو پیدا کنم
با لبخند گفتم
+خوبب
_رفتم اونجا... هر چی در زدم کسی درو باز نکرد انگار نبودن از همسایه کناریشون که پرسیدم گفت چند ساله که از اونجا رفتن وخونه رو فروختن
ناباور زیر لب گفتم
+چندساله
_اره گفت چند ماه بعده اینکه اومدن دخترشونو بردن
+خوب... ادرس جدیدشون
سرشو انداخت پایین
_هر چی گشتم....نتونستم پیدا کنم انگار اب شدن رفتن تو زمین
+اه دوباره جدا شدیم از هم
سرمو تو دستام گرفتم بغص کرده بودم به زور جلو خودمو گرفتم که جلو احسان نزنم زیر گریه
_نگران نباش انید... غصه نخور دیگه... قول میدم پیداش کنم
بلند شدم هوایه اتاق عجیب سنگین بود به سمته تراس رفتم درو باز کردمو رفتم تو بالکن
نفسه عمیقی کشیدمو هوایه خنکو تازه رو وارد ریه هام کردم
اما از بغص سنگینی که مثل دیوار راه تنفسمو گرفته بود کم نشد
گوشه ای از تراس کز کردمو زانوهامو بغل گرفتم رو کردم به اسمون
حال عجیبی داشتم
تا دیروز احساس میکردم هر لحطه به رسیدن بهشون نزدیک تر میشم بویه تنه مادرمو حس میکردم اما امروز انگار فرسنگ ها ازشون دورم
خدایااا چرا باید دوباره ازم بگیریشون
اشکام ریختن خسته شدم از بی کسی
تا کی باید تنها باشم تا کی باید برایه داشتن یه خانواده عادی حسرت بخورم
خدا چرا بهم نگا نمیکنی چرا نمیبینیم چرا حرفامو گوش نمیکنی
مگه طلب کردن خانوادم خواستیه زیادیه
ناشکری نمیکنم اما.... چرا نباید متل همسنو سالایه خودم صبح با قربون صدقه هایه مادرم بیدار شم
سرمو به دیوار تکیه دادم وهق زدم
با نشستن کسی کنار چشمامو باز کردم اراز بود
_چرا گریه میکنی
+نکنم
_نه
+چطور توقع داری گریه نکنم
_چون به خودم مطمعنم
با تعجب برگشتم سمتش وسوالی خیرش شدم
_مطمعنم پیداشون میکنم
+واقعا راست میگی
سری تکون داد
_قول میدم....
ادامه پست حلوا.....
...
نظرات