عکس کشمشی
رامتین
۰
۲.۵k

کشمشی

۵ آذر ۹۹
نامزدش از اقوام دور بود ،دختر زیبایی نبود یه دختر کاملا معمولی ،ولی شناخت کامل رو خانوادش داشتیم.
حسین براش هیچی کم نمیزاشت از محبت ،از پول.کم کم دختره از حسین ایراد میگرفت چرا دیر میای دنبالم،چرا همش سر کاری،چرا دماغت کجه،چرا سیبیل داری،چرا دندونای جلوت روهمه والی آخر.یه بار حسین کلافه شده بود بهش گفته بود،من بی نقص نیستم ولی به خودتم یه نگاه بنداز،تو هم بی نقص وعاای نیستی،از معمولیم کمتری ، اگر بهتر از من پیدا کردی برو.تا اینکه یه روز به طور اتفاقی حسین از نزدیکای خونه دختره میگذشته کوچه ی خلوتی بوده دیده یه دختر وپسر از خلوتی کوچه استفاده میکنن سینه دیوار ایستادن وبوسه های عاشقانه رد وبدل میکنن.حسین اولش سرشو میندازه ورد میشه ولی کیف دختره توجهشو جلب میکنه،همونی بوده که حسین پول داده بوده دوستش از خارج بیاره.برمیگرده میبینه ای دل غافل طرف نامزدشه،اون دوتا انقدر مشغول بودن که حتی متوجه حضور حسینم نمیشن‌.
تا اینکه دختره رو صدا میکنه وبرمیگرده حسینم پسره رو به بادکتک میگیره.
دختره ولی خیلی خونسرد میگه ،خودت گفتی بهتر از تو پیدا کردم برم.
حسینم دختره رو میبره به پدرش تحویل میده.خیلی کلافه بود وناراحت غرورش خرد شده بود همینطور اعتماد واطمینانش .تا یه مدت عصبی وکلافه بود.
مدام باخودش حرف میزد .میگفت زنا همشون همینن خیانتکارن.بیخودی ازدواج کردم.تا اینکه دختره باهمون پسری که به نظرش از حسین بهتربود ازدواج کرد.پسره معتاد بود وخیلی اذیتش کرده بود.به ماه نکشیده دادخواست طلاق داد واومد سراغ حسین به التماس کردن وغلط کردم.اوایل حسین پسش زد ولی بعد انگار خواست انتقام بگیره باهاش وارد رابطه شد.غیر از اون با چندتا دیگه هم بود،مادرم اینا کلی باهاش حرف زدن که نکن دیگه داری آبرو ریزی میکنی.اونو ول کن دیگه.گوش نمی کرد.تا یه روز اومد پیش من وگفت واقعا خسته شدم از کثافت کاری اومدم از نامزد قبلیم انتقام بگیرم وای انگار دارم از خودم انتقام میگیرم.کمکم کن ازدواج کنم ومثل آدم زندگی کنم.فقط یه دختر خوب وخانواده دار میخوام،آفتاب مهتاب ندیده.حتما حتما حتما خوشگلم باشه تا چشم نامزدم از حدقه دربیاد وحالش گرفته بشه.
گفتم حسین اونو ول کن تواز هر لحاظ از اون سرتر بودی،اون گول ظاهر پسره رو خورد،انقدر تلاش نکن اذیتش کنی یا چشمشو درآری.ولی حسین ول کن نبود یه خشم وکینه تو دلش بود.انقدر گشتیم وبه همه سپردیم تا تو رو معرفی کردن.
تا دیدت گفت همونه که میخوام.بقیشم که خودت میدونی.
آه از نهادم دراومد....۶۷
گفتم الان باید برای این جنایتی که درحقم کردین باید ازتون تشکر کنم.
فکر کردین الان یه زن خوشگل بگیره چشم نامزد قبلیش که به قول شما اصلا مالیم نبوده از حدقه درمیاد،بعدم حسین سر به راه میشه وتمام.
چرا بجای اینکه منو بدبخت کنید نبردینش مشاور،روانشناس ،روانپزشک،کوفت وزهر مار.
حالا اونموقع نبردین،بعدش چی بعدش دیدین دورم حصار کشیده ،حبسم کرده.بازم قدم پیش نزاشتین گفتین درست میشه،خوب میشه،یا مادرت بهم خندید وگفت اشتباه میکنی.
چی خوب میشه،چطور خوب میشه،تب کرده یا سرماخورده بوده که خوب میشه.
مشکل روحی داشت میفهمی یعنی چی ،هم منو عذاب میداد هم خودش عذاب میکشید.اونکه با تو درد دل میکرد چرا تو کمکش نکردی.
بازم خدا رحم کرد بچه دار نشدیم وگرنه اونم مثل دختر تو قبرستومو ترجیح میداد به زندان
باباش.
حسنا مدام میگفت حلالمون کن حلالمون کن.
برگشتم خونه بدون اینکه اصلا سرقبر حسین برم ،بجاش تمام بدبختیام نبش قبر شد.
دوباره از لحاظ روحی بهم ریخته بودم،دوز داروهامو دکتر بالا برد.
دوباره شش ماه طول کشید حالت عادی بشم.
طی این مدت دست به دامان زهرا خانم شدم برام کار پیدا کنه.
گفت بیا یه مغازه بزرگ زدیم سبزی خرد کنی وترشی و...خونگی درست میکنیم ومیفروشیم زنای بد سرپرست وسرپرست خانواده رو جمع کردیم وبهشون کار دادیم.
بیا سرپرستی ومدیریتشون کن.
منم با اون حالم مجبور به کار بودم غرورم اجازه نمیداد از این واون قرض بگیرم.
یواش یواش با شنیدن سرگذشت زنای بد سرپرست وبی سرپرست اونجا فهمیدم اولین وآخرین بدبخت عالم نیستم وهستن کسایی که سختتر هم میگذرونن.
یواش یواش حونه من ومحسنم آماده شد ورفتیم ساکن شدیم،خواهرام بعنوان کادو لوازم خونمو مفید ومختصرتهیه کردن.خوشحال بودم مستقل شده بودم ولی،حق من از زندگی این نبود من باید وضعم بهتر می بود.
کم کم خودم به فکر اجاره یه مغازه افتادم ولی پولی نداشتم،رفتم یه قرض الحسنه وام گرفتم وچند تیکه وسایل خریدم راه وچاه کارو یاد گرفته بودم.
درامدم کم بود ولی مستقل بودنو دوست داشتم.مادرم تمام مدت حتی یک ریال کمکم نکرد.
یه روز زهرا خانم گفت اون کلاهبرداری که حسینو به خاک سیاه نشونده گرفتنش.ولی ریالی نداشته که ازش بگیرن.فقط براش حکم زندان بریدن.
بالاخره اونم باید مجازات میشد.
بعد از پنج سال زحمت کشیدن بالاخره تونستم واممو پس بدم.
یه ماشین دست دوم بخرم،بقیه وسایل زندگیمو بخرم ،تعدا کارگرامو زیاد کنم ونتیجه تلاشای یک تنه ام رو ببینم.
مادرم به دلیل کهولت سن فوت شد ...۶۸
...