عکس بورک و سیب زمینی پنیری
فاطمه گلی
۲۱
۴۷۳

بورک و سیب زمینی پنیری

۲۵ دی ۹۹
یک دقیقه مطالعه
پرفسور.....نقل میکند:
در سالهای پیش از انقلاب در یکی از روستاهای نیشابور مشغول گذراندن خدمت سربازی در سپاه بهداشت بودم.یکی از روزها سوار بر ماشین به همراه دکتر درمانگاه از جاده ای میگذشتیم که دیدم یک چوپان از دور چوبدستش را تکان میداد و به سمت ما میدوید!در آن منطقه مردم ماشین درمانگاه را می شناختند،ماشین را نگه داشتیم،چوپان به ما رسید و نفس نفس زنان با لهجه ای روستایی گفت آقای دکتر مادرم سه روزه بیماره.....به اشاره ما درب عقب ماشین را بازکرد و رفت عقب ماشین نشست.در بین راه چوپان گفت دیشب از فرودگاه تهران با هواپیما به فرودگاه مشهد آمده و صبح به روستایشان رسیده و دیده مادرش مریض است!!!من و دکتر زیرچشمی به هم نگاه کردیم و از روی تمسخر خنده ای مرموزانه کردیم وبه هم گفتیم:چوپونه برای اینکه به مادرش برسیم،برای خودش کلاس میذاره!به خانه چوپان رسیدیم و دیدیم پیرزنی دربستر خوابیده بود،دکتر معاینه کردو گفت سرماخوردگیست.دارو و آمپول دادیم و یکدفعه دیگرهم سر زدیم و پیرزن خوب شد.دو سه ماه از این جریان گذشت و ما فراموش کردیم.یک روز دیدم یک تقدیرنامه از طرف وزیر بهداری آن زمان آمده بود و در آن از اینکه مادر پرفسور اعتمادی،استاد برجسته دانشگاه پلی تکنیک تهران را معالجه نموده اید تشکر میکنیم....!من و دکتر،هاج و واج ماندیم،وگفتیم مادر کدام پرفسور را ما درمان کرده ایم،تایادمان به گفته های چوپان ومعالجه مادرش افتاد.با عجله به اتفاق دکتر در خانه پیرزن رفتیم،و از او پرسیدیم مادر کدام پسرت استاد و پرفسور است؟پیرزن گفت همانکه آن روزبا شما بود.پسرم هر وقت به اینجا میاید،لباس چوپانی میپوشدو بازبان محلی صحبت میکند......من و دکتر شرمنده شدیم و من از آن روز با خود عهدکردم،هیچ کس را دست کم نگیرم و از اصل و خاک و ریشه خودم فرار نکنم.......!
عشق را بی معرفت معنامکن
زرنداری مشت خود را وا مکن

گر نداری دانش ترکیب رنگ
بین گلها زشت یا زیبا مکن...

خوب دیدن شرط انسان بودن است،
عیب را در این و آن پیدا مکن...

دل شود روشن ز شمع اعتراف،
با کس ار بد کرده ای ،حاشا مکن...

ای که از لرزیدن دل آگهی،
هیچ کس را هیچ جا رسوا مکن...

زر به دست طفل دادن ابلهیست،
اشک را نذر غم دنیا مکن...

پیرو خورشید یا آئینه باش
هرچه عریان دیده ای،افشا مکن...
...
نظرات