در شبی از شبها، (سعید بن مسیب) وارد مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله شد و شنید، شخصی مشغول خواندن نماز است و با صدائی بسیار زیبا و بلند نماز میخواند.
به غلام خود گفت: نزد این نمازگزار برو و به او بگو آهسته نماز بخواند. غلام گفت: مسجد متعلق به ما نیست و این شخص هم سهمی از آن دارد!
سعید خودش با صدای بلند گفت: ای نمازگزار، اگر در نمازت خدا را قصد کرده ای صدایت را آهسته کن، اگر برای مردم نماز میخوانی آنها نفعی برای تو ندارند.
نمازگزار که حرف حق را در نماز شنید، بقیه نماز را آهسته به جای آورد سلام داد. بعد کفشهایش را برداشت و از مسجد خارج شد؛ دیدند این شخص امیر مدینه عمر بن عبدالعزیز است.
...