عکس نان برسن کره ای

نان برسن کره ای

۱۵ دی ۰۲
اسماعیل و لیلی❤️

شنبه بود
اول هفته
یک هفته بود اسماعیل رو ندیده بودم
از شنبه پیش که گفته بود قصد سفر داره،
بهش گفتم: اسماعیل
چراغ دنیا خاموشه تا برگردی
زود برگرد که من از تاریکی می‌ترسم
و حالا یه هفته بود من نه اسماعیل رو دیده بودم
نه به مغازه ی رنگ سر زده بودم
نه دل داشتم مشق رنگ بنویسم..
'
بعد از ظهر بود و ابر و آفتاب جدال داشتن سر آسمون
هوا، هوای اسماعیل بود
هفت روز واسه ندیدنش
واسه منِ بی حد دلباخته مث کشته شدن تو جنگ نابرابر بود..
'
شال و کلاه کردم و یه نون خریدمو رفتم مغازه ی رنگ..
در نیمه باز بود!
تعجب کردم!!
اسماعیل برگشته بود؟؟
بی خبر؟
بی قاصد و پیغام؟
محال ناممکن!
'
در رو باز کردم و داخل رفتم
چار دیواری رنگ به رنگ اسماعیل
یه دست سفید شده بود
حتا پنجره ی رو به خیابون
بساط قلم‌مو و برس و دبه‌های رنگ
روی زمین بودن و خبری از بوم و برگه ها و سفالای اسماعیل نبود..
_دیوارو یه دست سفید کردم که تو طرح بزنی
تو نقش بکشی
تو رنگ بپاشی
به این دیوار
مث زندگی پرِرنگ اما ساده اسماعیل
که تو اومدی عوض کردی معنی رنگاشو..
'
سر برگردوندم
اسماعیل پشت سرم کنار در تکیه داده بود
توی دستاش قوطی های رنگ بود
سرخ
آبی
زرد
بنفش
همه رنگ..
گفتم بی خبر از من برای من؟
تکیه‌شو برداشت اومد سمتم
آخ که همون تار بی حواس رو پیشونیش..
رنگاشو گذاشت رو زمین و گفت:
نگفتم که تو چهره لیلی رنگ ذوق ببینم
که لپت گل بندازه و من یادم بیاد یه عمر طرح اشتباه زدم گل و گلابتون رو
می‌ارزید لیلی
این دوری به لبخند چشمات می ارزید..!
'
دفترِ خاطراتم رو بستم
به جدال ابر و آفتاب از پشت پنجره نگاه کردم
زیرِ لب گفتم اسماعیل
هفت سال دوری به چقدر اشک و انتظار می ارزید که هنوز برنگشتی..!؟ .
...
نظرات