Mansøørəh
Mansøørəh

دستور پختی یافت نشد

ماکارونی با گوشت مرغ=>
Mansøørəh
۶۷۵
سلام دوزتاان عزیز😂🤌
حقیقتا دیگه نمیدونم چی بگم ...
...
کوکی رژیمی(جو دوسر و بادام)
Mansøørəh
۱.۳k

<•••>
هِلو گایز 🫂
چطورین؟!
اینم از پست جدید🥲🌱
این کوکی ها با جودوسر و مغز بادوم درست شدن و کوکی رژیمی هستن🤌🏽
.
.
امیدوارم خوشتون بیاد
تا پست جدید دیگه خدافص😔😂
Çukur 🖤 yamaç 🌼 vartolu 💚 <•••>
#کوکی #عکاسی
...
لَگـیمـاتـ^___^
Mansøørəh
۴۴۸

لَگـیمـاتـ^___^

۲۰ تیر ۰۱

<•••> Çukur🍃🌱
وَرق بزن همه عکسارو بببین مهربون🌈🌱
های گایز💚
چطورین قشنگام؟
بعد مدت ها پست جدید گذاشتم حمایت یادتون نره🌼✨
.
نظرتون درمورد عکسا چیه؟
خودم حس میکنم عکاسیم بهتر شده⁦🚶🏻⁩🗿
.
خب همین دیگه تا پستی دیگر بدرود😂✨
Çukur🌱 yamaç🌼 vartolu💚 <•••>

#عکاسی #شیرینی #لگیمات #حس_خوب
...
پنکیک
Mansøørəh
۱.۷k

پنکیک

۲۲ دی ۰۰
<•••> Çukur✨
‹9›✨
خب سلاااام سلام 😍💚
بعد مدت ها پست جدید گذاشتم 🌸
ببخشید دیگه اگه کیفیتش پایینه🌻
.
.
خب چه خبرا 😍 مرسی که هستین دوستون دارم 💚
فعلا یا علی✨

<•••> Çukur ✨ Varyam🌸 yamaç💚 Vartolu ✨ <•••>
...
شیرینی مربایی
Mansøørəh
۹۷۳

شیرینی مربایی

۱ شهریور ۰۰
<•••>
🌼8🌼
سیلااااممم 😂
چیطورین 😂
الان حتما میپرسین چیشده فعال شدم😀
خواهرم اومده پیشمون اون شیرینی درست میکنه منم عکسشو میزارم 😌😂💚

زوج خوشگلمون کوکب خانم و آق غضنفر😌😂


دیگه چه خبرا 😍💚🌻


خب فعلا یا علی💚

Çukur <•••>🌼 Varyam 🥺 Vartolu ✨ Yamaç


https://harfeto.timefriend.net/16419889441491
چالش ناشناس
...
رولت خامه ای
Mansøørəh
۱.۲k

رولت خامه ای

۲۹ مرداد ۰۰
<•••>
💥7💥

سیلااام😻💚
چطورین؟
چه خبرا🤪

و باز هم کوکب و غضنفر😂 چشم نخورن😂🕶️

خب حرفی ندارم فعلا یا علی💚


Çukur<•••>💥 Vartolu ✨ Yamaç 🌼 Varyam 🥺



《دنبال رویای خودت باش》
#انگیزشی

#رولت #رولت_خامه_ای #کوکب_غضنفر

...
نان خامه ای
Mansøørəh
۶۳

نان خامه ای

۲۹ مرداد ۰۰
<•••>
#بالهای_عاشقی⁦🧚‍♀️⁩💚
پارت ۹
لونا∆ سلاام
جاناتان و آکین _ سلام لونی⁦^_^⁩
آکین نگاهی به ویانا انداخت و آروم لب زد سلام :)
ویانا+س..سلام
جاناتان: خب چه خبراا ؟ اتفاق خاصی نیوفتاده ؟
لونا با خوشحالی∆چرا چرا افتاده ، بالهای ویانا خوب شدن.
آکین با ذوق رو به ویانا گفت : میتونم بالهات رو ببینم ؟
ویانا با اخم + نخیر آقا ، من به کسی که بالم رو شکست ، بالهامو نشون نمیدم.
آکین : اما ، اما منکه معذرت خواستم حتی به خلطرش مشت هم خوردم:/ هرجور راحتی
ویانا با لحن ملتمس آکین دلش به رحم آمد و بالهایش را ظاهر کرد .
آکین که پشت به او ایستاده بود متوجه نشد .
ویانا + باشه بابا ناراحت نشو برگرد بالهای جذابمو ببین .(خودشیفته🙄)
جاناتان: وای خدای من این فوق العاده اس⁦(・∀・)⁩
آکین با بعت به بالهای سبز ویانا خیره بود .
ویانا+ خعلی خب بابا ، با چشمات بالهامو خوردی که
________آکین______
گیج و منگ داشتم بالهاش رو نگاه میکردم ، واقعا زیبا بود .
البته فقط بالهاش نه برق چشماش... چهره شیطونش ...
با صدای پر خنده اش به خودم اومدم
+خعلی خب بابا ، با چشمات بالهامو خوردی که
با حرفش لبخندی گوشه لبم شکل گرفت.
صدای آشنای لونا رو شنیدم .
∆آهای منم هستما ، منم بال دارم⁦:-[⁩
به سمتش برگشتیم که دیدم جاناتان با برق خاصی بهش نگاه میکنه ، عجبااا یعنی داداش ما به این زودی دلش لرزید😔
~~~~~~جاناتان~~~~~
رو به لونا + توهم بالهاتو ظاهر کن لونی ، منتظر چی هستی .
لونا بالهاشو ظاهر کرد .
خدای من ، چی میدیدم . لونا با بالهای آبی پروانه ایش خیلی زیبا به نظر میرسید .
مبهوت نگاهش میکردم که دستی رو شونم نشست .
آکین بود ، چشمکی زد و گفت بریم خونه باهات حرف دارم 🤪
میخواستم از خجالت آب بشم که لونا گفت ∆ یعنی اینقدر بالهام زشته که حرفی نمیزنید ؟
+نه نه بالهای تو ... بالهای تو زیبا ترین چیزیه که دیدم🍃💙
لبخندی زد و با خجالت سرشو پایین انداخت .
........ویانا⁦🧚‍♀️⁩........
باهم به دریا خیره شده بودیم .
پچ پچ های لونا و جانتان شنیده میشد . ماشالا خوب گرم گرفتنا:/
سنگینی نگاهی رو حس کردم .
برگشتم و با صورت آکین رو به رو شدم.
+چیزی شده ؟!
آکین_ آم ، نه هیچی⁦;-)⁩
+خب پسراا ، نگفتید کارِتون چیه ؟چیکارا میکنید ؟
آکین_خب ما توی یه کارگاه بزرگ تراشکاری مشغول کاریم . بعدشم میریم خونه و خسته میخوابیم:>
فقط یکشنبه ها تعطیلیم که اونم میایم اینجا .
+آهان😃
+خب دیگه هوا داره تاریک میشه بهتره ما بریم
جاناتان_ عِ خب یکم دیگه میمونید
+نه دیگه مادرم نگران میشه .
آکین_باشه هر جور راحتین ؛ یکشنبه هفته بعد منتظرتونیم.
+باشه خداحافظ
آکین و جاناتان_ خدانگهدار:>
من و لونا حرکت کردیم و مثل همیشه رفتیم خونه...
Çukur<•••>🌻Vartolu✨Yamaç🌼Varyam
...
باقلوا ترکی
Mansøørəh
۲۴۶

باقلوا ترکی

۲۰ مرداد ۰۰
<•••>
#بالهای_عاشقی🧚‍♀️💚
پارت۸
لونا _ تو دیوونه شدی ویانا ؟ چرا همش میخوای پسر مردمو بزنی:/
+ تا اون باشه به من نگه زشت⁦=_=⁩ اصلا هم هفته بعد قرار نیست بریم ببینیمشون .
لونا _ وا چرا ؟ نخیر باید بریم.
+ ها چیه ؟ چرا اینقدر برا دیدنشون اصرار داری؟
لونا _ هیچیی بابا ، همینطوری گفتم .
+ همینطوری نیست من درد تو رو میدونم ، حتما از اون پسره جاناتان خوشت اومده!
لونا _ نه بابا اصلا پری و انسان ؟ امکان ندارهه.
+ باشه قبوله تا ببینیم چی میشه⁦;)⁩
لونا رفت خونه و من هم راه خونه رو در پیش گرفتم .
بعد از شام رفتم و روی تختم دراز کشیدم .
فکرم رفت سمت آکین .
چشمای خاکستریش عجیب جذاب بود ⁦^_^⁩
از قیافه هیچی کم نداشت ،جوری که بهم نگاه میکرد ... یهو به خودم اومدم و یه سیلی زدم در گوشم
+ آخه ویانا احمق پسر مردم خوشگله که باشه به تو چه ؟
یادت نره اون انسانه و تو پری !!
سعی کن وابستشون نشی .
چشمامو بستم و خوابیدم .
________آکین_____
ولی خدایی فکرشو نمیکردم پری ها اینقدر خوشگل باشن 🌝
وجدان_ توکه به ویانا گفتی زشت://
+خب اینو گفتم عصبانیش کنم ، آخه عصبانی خوشگل تره .
وجدان_ عَه عَه حالمو بهم زدی ، عصبانی خوشگل تره و کوفت🤢 چندش . اصلا مگه نمیخواستی پری هارو بگیری؟ چیشد ؟
+ اینش به خودم مربوطه
وجدان_ نکنه عاشق شدی کلک😔
+چرت نگو بابا :/ من اونو فقط برای جادوش میخوام ، همینو بس .
وجدان_ تو آخرش عاشقش میشی ، نگی نگفتی!
+برو بابا😒
مشغول جنگ با صدای درونم بودم که چشمام سنگین شد و خوابم برد .
°°°°دانای کل°°°°
روزها به زودی گذشت و فکر به هم دیگر باعث شد گذر روزهارو متوجه نشوند و باز هم یکشنبه ای دگر از راه رسید.
مانند دفعات قبل ویانا و لونا وارد روستا شدند
و بعد از چند دقیقه پسران از راه رسیدند .
اما اینبار پری ها بودند که زودتر منتظرشان بودند و دو برادر دیر کرده بودند .
<•••> Çukur💚 Vartolu🌻 Yamaç🌸
...
شیرینی دانمارکی
Mansøørəh
۱.۶k

شیرینی دانمارکی

۱۸ خرداد ۰۰
<•••>
#بالهای_عاشقی⁦🧚‍♀️⁩💚
پارت ۷
..........ویانا⁦🧚‍♀️⁩......
مثل همیشه یه جا قایم شدیم ،چشممون خورد به دوتا پسر ، همون پسرا بودن .
+لونی آماده ای بریم ؟
لونا _ آ..آره
باهم از پشت بوته اومدیم کنار و رو به رو پسرا وایسادیم که چشماشون از تعجب چهارتاشد😔😂
سکوتی طولانی برقرار شد .
ویانا+ اهم اهم ، فکر کنم شما بودین که بال من رو شکستین نه ؟!
آکین_ منظورتون چیه ؟ نمیفهمم چی میگین .
+ خودتو به اون راه نزن ، یکشنبه هفته قبل عمم بود که سنگ پرت کرد سمت ما ؟ همون سنگت خورد به بالم شکست😐
آکین_ اوه ، شرمنده معذرت میخوام .
+ معذرت خواهی کافی نیست باید یه کاری انجام بدی !!
آکین_ چه کاری ؟ هرکاری بگی انجام میدم .
+ صورتتو بیار جلو:)
آکین_ چی 😬
+نفهمی مگه میگم صورتتو بیار جلو آقا
آکین با ل.ب غنچه اومد جلو و گفت با..ش
نزاشتم باشه رو کامل بگه و مشتمو خوابوندم تو صورتش .
نگاهش کردم ،از درد صورتش بهم جمع شده بود و عصبانی داشت نگاهم میکرد.
اون یکی پسره اومد از رو زمین بلندش کرد . لونا هم متعجب زل زده بود بهم .
+ خب حالا نمیخواین خودتونو معرفی کنید؟😁
جاناتان× من جاناتانم برادر ایشون .۲۰ سالمه و همین ..
آکین_ منم آکینم ۲۱ سالمه . شماهم خودتونو معرفی کنید 😒
منم خودمو معرفی کردم :
+من ویانا ماتریکم ، ۱۷ سالمه و اصلا ازت خوشم نمیاد ⁦=_=⁩
آکین_ نه اینکه من کُشته مُردتم :/
جاناتان با یه برق خاصی تو نگاهش رو به لونا گفت شما نمیخواین خودتونو معرفی کنید ؟
لونا با خنده : ∆ اوه حتما ، من لونا هتسبی هستم ۱۷ سالمه و رفیق فاب این بی اعصابم .
با چشم بهش رسوندم از اینجا بریم حسابشو میرسم ، دختره پررو به من میکه بی اعصاب:/
صدای درونم-(نه اینکه بی اعصاب نیستی🙄)
+کسی به تو اجازه حرف زدن نداد وجدان جان:)
توی جنگ و جدال با خودم بودم که سنگینی نگاهی رو حس کردم .
برگشتم دیدم بعله آکین خان داره منو نگاه میکنه .
+ ها چیه پری به این خوشگلی ندیدی ؟
آکین_ والا تا حالا پری ندیده بودم اما فکرم نمیکردم پری ها اینقدر زشت باشن 😉
بعد چند ثانیه تازه منظورشو گرفتم .
خیز برداشتم برم بزنمش که لونا دستمو گرفت و رو به اون دوتا داداش گفت : ∆ ام چیزه ما باید بریم ، پدر مادرمون نگرانمون میشن .
خداحافظی گفت و سریع منو دنبال خودش کشوند
صدای بم آکین رو شنیدیم که گفت : ما هر یکشنبه میایم اینجا زشتولا🤪
بیشتر حرصم گرفت ، که لونا وِردو خوند و غیب شدیم
با لونا رفتیم ساحل که یکم حرف بزنیم ...
<•••> Çukur🌱 Vartolu ⚡ Yamaç 💫
...
هفت سین 1400
Mansøørəh
۱.۴k

هفت سین 1400

۳۰ اسفند ۹۹
<•••>
#بالهای_عاشقی⁦🧚‍♀️⁩💚
پارت ۳
بعد از اینکه آماده شدم از اتاق اومدم بیرون و
جاناتانو دیدم که مثل همیشه کلافه بود و زیر لب غر غر میکرد .
یه نگاه بهش انداختم موهای بلندش خیس بود معلوم بود تازه از حموم اومده بیرون .
هیکلش متوسط بود و از نظر قیافه به بابامون رفته بود . چشمای سبزش زیباییشو چند برابر کرده بود .
خودم موهام کوتاه بود و برعکس جاناتان که موهاش برای مهم بودن برای من هیچ اهمیتی نداشت .
چشمام طوسی بود همرنگ چشمای مادرم⁦:-)⁩
مادرم ... کاش اونم کنارمون بود کاش مارو ول نمیکرد
ما هنوز به محبت مادریش احتیاج داشتیم .
با صدای غر غر جاناتان از فکر و خیال اومدم بیرون .
از بس غر میزد فکری به سرم زد تا اذیتش کنم
رفتم و با یه حرکت موهاشو که تازه بسته بود بهم ریختم دِ فرار🏃
اونم پا به پای من می دوید .
بالاخره رسیدیم به تخته سنگ و روبه جاناتان داد زدم
+هوی حواست باشه ها من داداش بزرگترم هرکاری بخوام میکنم
جاناتان _ باز خوبه فقط ۱ سال بزرگتری و قلدری میکنی :/
+ داداش بزرگتر ، بزرگتره چه ۱ سال چه ۱۰ سال
اونم پوفی کشید و کنارم نشست .
موقعیت مکانی : سرزمین مایارو
..............ویانا⁦🧚‍♀️⁩.............
همینطور که به غرغرای لونا گوش میدادم که میگفت این کار اشتباهه بالاخره رسیدیم .
چشمم خورد به نگهبانا.
سریع با دست به لونا اشاره کردم که ساکت شه و با هم پشت درختی پنهان شدیم .
باید یه جوری حواس نگهبانا رو پرت میکردیم تا از سرزمین خارج بشیم .
تازه یادم اومد که ما پری ها میتونیم به هر حیوونی میخوایم تبدیل بشیم ، اینجوری میتونستیم بدون اینکه نگهبانا شک کنن از اونجا خارج بشیم .
اماااا پری های نوجوون فقط یه بار در روز میتونستن تبدیل بشن پس یا باید برای رفتن یا برگشتن تبدیل میشدیم و برای اون یکی یه کار دیگه میکردیم.
تصمیممونو گرفتیم یه سنگ برداشتم و با توام قدرت به سمت مخالف راهمون پرت کردم که توجه نگهبانا سمتش جلب شد و رفتن سمتش .
من و لونا هم دَر رفتیم .
رسیدیم به یه روستا ، صدای پسرونه ای به گوشمون خورد که سریع پشت یه بوته قایم شدیم .
وقتی نگاه کردیم دوتا پسرو دیدیم ...
#بالهای_عاشقی🧚‍♀️💚
پارت ۴
یکیش مو بلند و چهره غرغرو اما اون یکی موهای کوتاه و چهره آرامش بخش چشماس طوسیش که نگم⁦ಡ ͜ ʖ ಡ⁩
همینطور که مشغول آنالیز کردن چهره اشون بودم
پام خورد به قوطی که بین علف ها رها شده بود و باعث شد صدای بدی بده و توجه پسرا به سمتمون جلب بشه .
همون پسر مو کوتاهه سریع یه سنگ برداشت و پرت کرد سمت بوته .
منم که هیچ وقت شانس نداشتم دیگه اینجا هیچی..
از شانس گَندَم سنگ خورد به بالم و شکست ⁦O_o⁩
یه درد بدی تو کمرم پیچید
خواستم بلند شم و برم یه مشت بخوابونم تو دهن پسره که لونا جلومو گرفت .
با کمک لونا از اونجا دور شدیم و رسیدیم به مکان محافظت شده و باز هم مشکل نگهبانا...
خواستم به یه حیوون تبدیل بشم که با لونا از اونجا رد بشیم که نشد .
یادم اومد پری ها بدون بالهاشون هیچ جادویی ندارن .
ولی شکستگی بالم تا ۲ هفته خوب میشد.
لونا متعجب زل زد بهم که چرا تبدیل نشدم منم گفتم که بدون بالم هیچ کاری نمیتونم بکنم .
اونم زد تو پیشونیش و کنارم نشست .
تو فکر بودم که یهو لونا گفت :
_آها فهمیدم⁦;)⁩
با چشمای گرد زل زدم بهش که گفت :
_من تبدیل میشم و از اینجا میرم بعد بر میگردم و سر نگهبانارو گرم میکنم تو هم برو.
قبول کردم 😕
لونا به یه جغد سفید تبدیل شد و رفت . واقا خیلی قشنگ بود .
بعد چند دقیقه لونارو دیدم که به شکل پری داشت با نگهبانا حرف میزد.
+++++لونا🧚++++++
وقتی به انسان تبدیل شدم رفتم سمت نگهبانا.
لونا+ سـَ . سلا.م😖
یکی از نگهبانا _ سلام دختر جون تو اینجا چیکار میکنی !؟
لونا+ اممم .‌ چیزه کنجکاو بودم ببینم شما چیکار میکنید .
_محافظت از اینجا کار خاصی نداریم . برو اینجا خطرناکه
لونا : منم حرفی نداشتم ، برگشتم که برم .
تو دلم خدا خدا میکردم که ویانا تونسته باشه برگرده .
توی همین فکرا بودم که دستی رو شونم حس کردم
برگشتم دیدم ...
<•••> Çukur 🌿💚 Vartolu😍🔥
...