عکس کاپ کیک فنجونی#کاکائویی_هنردوست گلم
f.khanoomi
۵۹
۵۷۴

کاپ کیک فنجونی#کاکائویی_هنردوست گلم

۱۸ مرداد ۹۸
#استعفاء_پارت34و35و36
بعد از یکم گپ و گفت ، از خونه ی پرستار بیرون اومدیم. خیلی شرمنده بود و چند بار عذر خواهی کرد.به نظرم مقصر اصلی فقط و فقط زن عمو بود.از اونجایی که بابا کمی حالش گرفته بود ، علیرضا به در خواست خودش، پشت فرمون نشست.مسیر برگشت به سرعت و در سکوت طی شد.فقط چند باری در آینه ی ماشین، با علیرضا چشم تو چشم شدیم.ذوق رو به وضوح در چشمهایش می دیدم.یک لحظه یاد اولین باری که من سوار ماشینش شدم افتادم.چه لحظات شیرین و در عین حال استرس آوری برای دوتایی مون بود.مارو جلوی در مون رسوند و بعد خودش تاکسی گرفت و رفت.وارد خونه که شدیم تموم ماجرا رو برای مامان توضیح دادم.بالاخره نگرانی هایم تموم شدند.یعنی بالاخره میتونستم طعم خوشبختی رو در کنار کسی که دوستش داشتم بچشم؟! شب بدون خوردن شام ، سراغ تخت خوابم رفتم.به سقف خیره شده بودم و به آینده فکر می کردم که علیرضا بهم پیام داد:« سلام مهراوه جان. دیگه نتونستم صبر کنم. بیشتر از این طاقت نیاوردم» متعجب به صفحه ی گوشی خیره شدم و جواب دادم:«سلام.منظورت رو نمیفهمم!میشه واضح تر بگی؟» علیرضا فوراً جواب داد:« الان متوجه میشی.برو پیش مامانت.» نگران و لنگان لنگان خودم رو به حال رسوندم.مامان پای تلفن ، داشت با کسی خیلی محترمانه و با لبخند حرف میزد.من که رسیدم صحبت هاشون تموم شد و خداحافظی کرد.متعجب نگاهش کردم که با لبخند گفت:« مادر علیرضا بود. اجاره خواست که اگه جواب مثبت باشه ، بفرستیمتون برای آزمایش خون.» از حیرت زدگی ام، دهنم باز مونده بود.پرسیدم:«کی؟قرار گذاشتی؟» خونسردانه گفت :« فردا صبح » آب دهانم رو به سختی غورت دادم:«یعنی چی مامان؟ آخه...من» مامان پرسید:« نگو جوابت مثبت نیست که باورم نمیشه » کلافه گفتم:« نه مادر من.نه! جوابم مثبته ولی پام...نکنه میخوای با این پا برم پای سفره ی عقد؟ » مامان یک تای ابرویش رو بالا داد و گفت:« حالا کو تا عقد !! تا اون موقع پات خوب میشه دخترم. من چند بار گفتم الان شرایطش رو نداری، ولی مامانش خیلی اصرار کرد و گفت علیرضا بیخیال نمیشه» به اتاقم برگشتم.موبایلم زنگ خورد. علیرضا بود! حدس میزدم. تا به گوشی خودم رو برسونم قطع شد. پیام داد:« ترو خدا ببخشید. آخه خیلی منتظر این لحظه بودم. انشاءالله مراسم عقد بمونه واسه بعد از اینکه پات از گچ اومد بیرون. ولی تا اون موقع این کارهای جزئی رو پیش ببریم که جلو بیفته. باشه خانومم؟» لبخندی زدم. یک لبخند از ته دل. جواب دادم:« دیگه چی بگم؟! چشم آقا. ماشالله عجله داریا» در جواب نوشت:« میترسم رو هوا ببرنت . گفتم زود تر خیالم راحت بشه» خنده ام گرفته بود از خوشحالی به آرومی خندیدم...بالاخره اون شب هم طی شد. صبح زود ، من و خواهرم که بخاطر من اومده بود ، و علیرضا و مادرش ، رفتیم آزمایشگاه.بعد از آزمایش خون و دنگ و فنگ هاش، خواهرم و مادر علیرضا رو فرستادیم دنبال کاری یا بهتره بگم نخود سیاه، و خودمون دوتایی برای اولین بار باهم بستنی خوردیم و کلی خندیدیم. اون هفته هم گذشت. پایم بهتر میشد و کم کم عصایم رو کنار گذاشتم...یک ماه به سرعت گذشت و توی این مدت ، یکسری خرید های جزئی مون رو با علیرضا انجام دادیم.صبح نزدیک ساعت یازده بود که علیرضا اومد دنبالم تا باهم بریم دکتر و بالاخره از دست این گچ و اذیت هاش خلاص بشم.توی ماشینش نشسته بودم که با خنده گفت:« مهراوه یادته که روز خواستگاری دست من آسیب دیده بود؟ روز آزمایشگاه رفتنمون هم پای تو!»با بیاد آوردن اون خاطرات شیرین ، خندیدم و گفتم:« آخ آره واقعا. عجب زوج کج و معوجی هستیم ما» و هردو خندیدیم.دکتر گچ پایم رو که باز کرد دلم با دیدن پای رنگ و رو رفته ام، ضعف کرد.علیرضا پرسید:«خوبی عزیزم ؟» مظلوم نگاهش کردم و گفتم:« من خوبم ولی پام رو نگاه! چولوسیده چروک شده» با شنیدن این جمله ، صدای خنده ی علیرضا بالا رفت و توی سالن پیچید. محو خنده ی قشنگ و مردونه اش شدم. چه حس خوبیه وقتی مردت رو بخندونی! خنده اش که تموم شد گفت:« وای ببخشید.خیلی بامزه گفتی نتونستم جلوی خودمو بگیرم. واقعا بهترین واژه رو بکار بردی» لبخند ملیحی زدم و گفتم:« ای من قربون خنده های آقامون بشم.» نگاهش دربین دو چشمم، در حرکت بود و فقط با لبخند رضایت بخشی نگاهم کرد.داشت میگفت :« من قربونت بشم که اینقدر ...» که یکدفعه دکتر وارد شد و علیرضا ادامه ی حرفش رو خورد...بهم محرم شدیم تا بتونیم برای خرید راحت تر رفت و اومد کنیم.چند روز بعد طبق قرار مون دوتایی خرید رفتیم. تاریخ عقد مون هم آخر همین هفته بود. خدا رو شکر روزهای خوب ما هم فرا رسید...:« میتونی چشم هات رو باز کنی گلم» با صدای آرایشگر ، چشمانم رو باز کردم.با علاقه به آینه ی رو به رویم نگاهی انداختم.واقعا تغییر کرده بودم و زیباتر از همیشه به نظر می رسیدم. - :« خوشت اومد عروس خانوم؟» با رضایت تموم ، لبخندی زدم:« ممنون مونا خانوم.فقط اگه ممکنه رژم رو عوض کنید.رنگش خیلی زننده و جیغه. یه رنگ ملایم مثل کالباسی یا صورتی. هر کدوم بهتره.» لبخندی زد و رژ صورتی مات رو بجای رژ قرمز جیغ، زد.داشتم خودم رو توی لباس خوشگلم که صورتی خیلی کمرنگ بود در آینه ی تمام قد آرایشگاه ، نگاه میکردم که گفتند دوماد داره از پله ها میاد بالا. از فیلمبردارمون چند تا در خواست کرده بودم .یکیش این بود که وقتی دوماد اومد بهش نگن که من آماده ام. میخواستم سورپرایزش کنم و لحظه ی دیدار مون رو فیلم بگیرند.جلوی در ورودی سالن ایستاده بود و پشتش به راهرو بود. از پشت که در لباس دامادی دیدمش، دلم برایش ضعف رفت. اروم اروم به سمتش گام برداشتم. فیلمبردار داشت فیلم میگرفت.سرش پایین بود و به دسته گل دستش نگاه می کرد که از پشت ، دستم رو روی کمرش گذاشتم و گفتم:« عزیزم؟».یکدفعه برگشت و با دیدن من مات و مبهوت موند.سر تا پا نگاهم میکرد و لبخندش ، به مرور پر رنگ تر میشد.در چشمانم خیره شد و یک لحظه، چشمهایش رو روی هم گذاشت و بعد با چشمهایی که اشک در اون حلقه زده بود نگاهم کرد و در یک حرکت ناگهانی، برای اولین بار من رو محکم در آغوش گرفت.دستم رو دور گردنش حلقه کردم. که گفت:« از همیشه قشنگ تر شدی خانومم»من هم قد بلند بودم اما با کفش های پاشنه بلندم، بازهم از اون چند سانت کوتاه تر بودم. نمیدونم چقدر گذشت که در آغوش هم ، گم شده بودیم امادر اون لحظه، بهترین لحظاتم رو سپری کردم...روسری سفیدم رو روی سر انداختم و چادر سفیدم رو که هدیه ی علیرضا بود رو هم از رویش پوشیدم. به آرومی و دست در دست علیرضا ، از پله ها پایین رفتیم . در ماشین گل زده شده و شیک شده رو برایم باز کرد و کمکم کرد که سوار بشم .سالن عقد ، نزدیک بود و زود رسیدیم. توی راه هم فقط چند تا آهنگ رو که از ضبط پخش میشد رو باهم زمزمه کردیم و خندیدیم. ..
سلام و عرض شرمندگی😢 خدمت تموم دوستای گلم
نمیدونید یک دنیا شرمندتونم که چند روز نیومدم. به چند دلیل:1 مادربزرگم کمی مریض احوال بودن و اومدن خونمون سرمون شلوغ بود. .. 2شک داشتم که رمانم رو ادامه بدم استقبال میشه یا اینکه همونجا تمومش کنم!...3 غذا یا شیرینی جدیدی که لایق نگاهتون باشه درست نکرده بودم تا پست بذارم.ا ینو هم یه خانوم هنرمند زحمتشو کشیده
بازم به بزرگی خودتون ببخشید .ممنون از دوستانی که دورادور بیادم هستن.خیلی خوبید شما😘 خدا رو شکر و به لطف دعاهاتون مشکلمم تا حدود زیادی برطرف شد.الحمدلله شکر خدا...اگه خوشتون اومد که ادامه بدم،منتظر پارت های جذاب بعدی باشید
فداتون😃قربون نگاتون😳
...
نظرات