پدرم
به چه مشغول کنم دیده و دل را که هنوز
دل تو را می خواهد
دیده تو را می جوید

سلام دوستان گلم خوبید.

تقریبا یک ماه نبودم وقتی برنامه رو باز کردم متوجه نگرانی و دلتنگی شما دوستان عزیزم شدم و شرمنده تک تک تون شدم من چند روزی میشه پدرم به رحمت خدا رفتن و دلتنگی مجالی برای فعالیت برام نزاشته.

پدرم پنج سال بود لیپو سارکوم بدخیم داشت چهار بار جراحی شد و بار آخر دکتر گفت نمیشه تومور به جاهای حیاطی حمله کرده تو خونه مراقبش بودیم دو ماه غذا نخورد با سرم زنده بود بازم دلم خوش بود که هست به زور کمی آب و آب میوه و آب سوپ میدادیم شب تا صبح بالای سرش بودیم به نوبت هر شب نازش میکردم بوسش میکردم بغلم میکرد بوسم میکرد روزای آخر حالش خیلی بد شد بردیم بیمارستان خونه بودم مامان چهار صبح زنگ زد بیمارستان بود گفت بیا بابا داره میره به سرعت رفتم منو بردن تویه اتاق گفتن دیدن نداره افتادم انقدر جیغ زدم خودمم مردم ظهر همون روز رفتم سرد خونه گفتن بیاید ببینید اونجا هم با دیدنش دیگه نفهمیدم چی میکنم موقع خاک سپاری نمیزاشتم بزارنش تو خاک به زور از بغلم درش آوردن و دیگه بابا رو ندیدم .
بابا اول آبان از پیش ما رفت یک روز پاییزی بارونی دلگیر و غم انگیز تو مسجد وقتی نوحه خون میگفت یکدانه دختر سه روز بابا ندیده خون گریه کردم دلم براش خیلی تنگ شده نمیدونم با این دلتنگی خفه کننده چه کنم داغونم.
عکس مزار رو دختر خاله گرفته بود گفتم بهم بده با دیدنش کمی آروم میشم.

دوستان عزیزم لطفا برای آرامش روح بابا فاتحه قرائت کنید ، خدا بهتون سلامتی بده و عزیزانتون رو براتون حفظ کنه و رفتگانتون رو ببخشه و بیامرزه.