عکس بادمجون شکم پر
بانوی یزدی
۳۲
۹۸۸

بادمجون شکم پر

۸ آبان ۹۹
پیمان عشق ۱۴
مدتی گذشت، پوریا گچکاری رو به صورت حرفه ای وردست اوستایی که پیشش کار میکرد، یاد گرفته بود و میتونست تنها کار برداره و دستش تو جیب خودش باشه.
شانزده ساله بودم و دوباره داییم کار تو یک مغازه پوشاک را بهم پیشنهاد داد،مغازه دوستش بود و دنبال یه وردست فروشنده بود بیاد ،مغازه رو باز کنه یه آب و جارویی بزنه ،جنس میرسه تو قفسه ها مرتب کنه و این قبیل کارا...
تو بچگی ام ،با اینکه تا حدی تُخس و شیطون بودم ،تو نوجوونی، اما به شدت کم حرف و کمرو بودم!
به جز،با خانوادم، با هیچکس بیرون از خونه جور نبودم ،دوستی نداشتم ،انقدر خجالتی بودم که با همجنس خودم هم موقع حرف زدن سرخ میشدم و عرق می ریختم چه برسه با جنس مخالف و جماعت زنها...
حتی قدرت چشم تو چشم شدن با خانوم ها رو هم نداشتم ..
به داییم گفتم :دایی اینکار به درد من نمیخوره. گفت جوشکاری ام دورروز رفتی ،برگشتی همینو گفتی پیمان، بهونه نیار ،وایسا سر کار کم کم کار یاد بگیر راه و چاه بشناس ،دستت تو جیب خودت باشه دایی جان..
گفتم :نه دایی اینکار خوبه من فقط روشو ندارم..
_ یعنی چه؟خجالت چی دایی؟
_ پوشاک زنانه اس
_ خب ؟..باشه ،اولش خجالت میکشی بعدش عادی میشه..
پیمان با دوستم حرف زدم دایی،مثل بچه آدم وایسا دم دُکّون، رفیق منم رو حساب خودم، رومو زمین نزده که بری وردستش..
به خودم گفتم قرار نیست من زبون بریزم و چیزی بفروشم اینهاش با خود علی آقاست.اصلا اگر علی آقا بخواد جاش وایستم و چندبار ببینه زبونم از خجالت بسته اش جلو مشتری،خودش ردّم میکنه..
هرروز صبح تا ظهر و عصر تا شب تو مغازه بودم .اوایل بت علی آقا هم حرف میزدم صدام می لرزید.
اگه میشتری پیداش میشد با اینکه صاحبکارم کارشو راه مینداخت ، زود خودم و با مرتب کردن قفسه ها سرگرم میکردم.
این حجم از شرم و حیا و خجالت برای علی آقا خنده دار بود بهم میگفت مثل دخترا !عروس پشت پرده ای (اصطلاح یزدی به معنی خجالتی بودن)
ظاهری خوش صورت و جذاب داشتم .پسرِ خوشگل همسایه و فامیل بودم. نقش صورتم به مادرم کشیده بود.مادرم هم اینو بارها گفته بود که پیمان کُپی خودمه ...

عزیز میخونی لایک کن ..دوتا پست قبلم همین دویست سیصد تا خواننده داشته آخه؟ ..چه کنم که نمیخوام مثل بعضی داستان نویسا باشم لایک از ۱k میره بالا بازم راضی نیستن و شرط و شروط میذارن و قهر میکنن تر وخشک با هم میسوزونن و بی احترامی میکنن!!!ولی دیگه این دویست تا و سیصد تا ؟؟ناامیدم نکنین از نوشتن..

کم کم یخم وا رفت و از اون سرخ شدنها و لرزیدن صدام کمتر شد ولی همچنان جلو خانوم ها به شدت شرم داشتم و اصلا نمی تونستم چهره تو چهره باهاشون بشم و مشتری راه بندازم.
خود علی آقا انگار می فهمید و سعی میکرد تو مغازه تنهام نذاره،یبار به شوخی گفت پیمان تو رو اگه بذارم جا خودم ،سر هفته نشده ورشکستم میکنی هرچی مشتری دارم میپرونی!
ولی ازم راضی بود و اینو بارها به زبون آورده بود که همیشه یکی رو میخواسته چشم پاک و با حیا ...
از اونجا که پوشاکی زنانه بود ،خیلی برای علی آقا که اونهم بیشتر شبیه شیخ ها بود، اهمیت زیادی داشت .پیش اومده بود مشتری دم اذون رسیده بود و منتظر، ولی علی آقا از نماز اول وقتش نگذشته بود..
چند ماه گذشت .زندگیمونن ظاهرا خوب شده بود،بابا پول در میاورد و از اون تنگنا دراومده بودیم .پوریا کار پیدا میشد میرفت و منم هرچند حقوق ناچیزی میگرفتم ولی همین که دستم جلو پدرم دراز نباشه،برام کافی بود .
همه چیز آروم بود تا اونروز ظهر وقتی برگشتم خونه ،مادرم تو آشپزخونه همان طور که داشت وسایل سفره رو آماده میکرد هق هق گریه اش هم بلند بود .نفهمید اومدم خونه تا روشو برگردوند باهام سینه تو سینه شدم .نگام روی چشمای باد کرده و کبود شده اش مات شد .
پرسیدم مامان نکنه باز هم ...نذاشت ادامه بدم .گفت هیس!!کَپشو اون اتاق گذاشته، صداشو در نیار ،و بعد از روی جا لباسی ،کُت بابامو داد دستم گفت:پیمان تو بو کن غیر سیگار بوی دیگه نمیده ؟
بو کردم ..خیلی سعی کردم خودمو خونسرد نشون بدم و بگم مامان نه ..که بگم فقط بو سیگار میده که الکی گیر دادی و اون دست روت بلند کرده که...
ولی بوی تریاک میداد و مادرم اشتباه نکرده بود .پرسیدم برا چی پای چشمات سیاهه ؟گفت چند بار قبل هم که کتشو میخواسته بندازه تو ماشین بشوره، همین بو رو میداده،
بعد بغضش ترکید و برای اینکه صدا گریه اش بلند نشه و بابارو بیدار نکنه، دوید تو آشپزخونه و منم دنبالش رفتم .
چقدر دلم از گریه هاش از،دیدن اون صورت ورم کرده اش به درد میومد.
زمزمه وار ادامه داد :فقط بهش گفتم پرویز چند سِریه چرا لباسهات بویی مثل تریاک میده؟لندهور مثل سگ پاچه میگیره .
گفتم مامان هنوز که مطمئن نیستیم به دایی و عموها میگیم دنبالش برن ته توش دربیارن.
اینارو برای تسلی خاطر مادرم گفتم در حالیکه احتمال زیادی بود بابام دوباره تریاک بکشه.
عکس تکراریه از بس دیروز تا حالا پاپیون پست هارو هی حذف میکنه این یکی ام گذاشتم ایشالله به نمایش دربیاد
ادامه دارد..‌
...
نظرات