سهههههلااااام
از این پست به بعد میخوام از خاطرات و گند کاریای بچگی مدرسه تا الان براتون بنویسم 🤦🏻♀️
من نمیدونم چرا من چهار ساله رو برده بودن خاستگاری دختر خالم 👰🏻
جو سنگینی بود منم دنبال جلب توجه..
از اونجایی که به شدت با نمک و مظلوم به نظر میرسیدم داماد گول قیافه آروم منو خورد..
دیدم از اونور سالن داره شکلات نشون میده که برم پیش اون و من با نیش نسبتا گشاد به سمتش راهی شدم غافل از این که قرار بود آبرو یه قوم و ببرم😁✋🏻
مهسا : عمو این چیه؟؟ چقد نرم😍
حمید : عمو ریش ببین باباتم داره😍
+ : عمو پاهای خاله نسیم هم مث صورت شما ریش داره (دختر خاله بنده عروس خانوم)🤦🏻♀️
من : 😁
آقا حمید :🤢
ریشای حمید : 😂
ریشای پاهای عروس خانوم :🤕🍂
پ ن : همچنان بعد 16 سال زندگی هر وقت ما رفتیم حمید این خاطررو تعریف میکنه و نسیم یه نیشگون میگیرش..
من در تعجبم چشکلی موند در نرفت واقعا مرد عمل بود 😂😂
...