عکس خورشت فسنجان با مرغ
هستی وحلما
۱۲
۴۷۳

خورشت فسنجان با مرغ

۴ خرداد ۰۱
🔴زنگ انشاء!
بزرگترین درسی که تو زندگیم گرفتم برای زمانیه که دوازده سالم بود.
هم نیمکتیم برعکس من از زنگ انشاء فراری بود. معلم بهش گفته بود اگه از هفته ی دیگه بدون انشاء بیاد دیگه حق نداره سر کلاس بشینه. یک‌روز‌ قبل از زنگ انشاء وقتی بهش یادآوری ‌کردم‌ حرفای معلم رو، بهم گفت مریض بودم و نتونستم بنویسم ، میشه تو به جای من بنویسی؟! رفیقم بود ، میخواستم کمکش کنم. دفترش رو گرفتم و بهترین انشایی که میتونستم براش نوشتم. وقتی انشاش رو خوند گفت لطفت رو هیچوقت فراموش نمیکنم. خوشحال شدم از اینکه تونسته بودم کمکش کنم. اما چند روز‌ بعد وقتی معلم موضوع انشاء گفت رفیقم رو کرد به منو گفت زحمتش با خودت! تو خیلی خوب انشاء مینویسی! جا خورده بودم. دیگه مریض نبود که بخوام کمکش کنم. خودش میتونست کارش رو انجام بده. اولش گفتم نه ولی انقدر اصرار کرد که قبول کردم.
این داستان هر هفته تکرار میشد اما من دیگه از کمک کردن حس خوبی نداشتم چون دیگه به خواست خودم بهش کمک نمیکردم. پشیمون شده بودم از اینکه چرا از همون اول کمکش کردم. دفعه ی آخر دلمو زدم به دریا و گفتم نمینویسم... انقدر ناراحت شد که رفاقت چند سالمون بهم خورد.
حالا بعد از این همه سال هنوز هستن آدمایی که پشیمونت میکنن از اینکه توی سختی و شرایط بد به دادشون رسیدی. چون بعد از اون پرتوقع‌ میشن و هیچوقت نمیتونن ازت "نه" بشنون. دیگه کاری که براشون میکنی رو لطف نمیدونن و فکر میکنن وظیفه ای هست که باید بی چون و چرا انجامش بدی...
حالا سالهاست یکی تو گوشم میگه : هیچ وقت کاری نکن که لطفت تبدیل به وظیفه بشه..
...
نظرات