به وقت 34سالگی
کیکی پر ماجرا
جونم براتون بگه که بازم پسر خاله پیام داد برا سفارش کیک حالا من چی باش طرحش مناسبتش،، گفت برا سالگرد دوستی مون چند مدل فرستادم که این طرحی رو انتخاب کرد گفتم نوشته روش چی باش چند سال که دوستین عدد چند بنویسم گفت نمیخواد شمع میزارم منم از شب کیک درست کردم و صب کاور کردم موند خامه کشی نهایی عصری هوا گرم بود هرچی خامه رو فرم میدادم فرم نمی‌گرفت ناچار شدم فوندانت بزنم اجی هم پیشم بود نگو خبر داشته و هیچ نمیگه فقط گفت نمیخواد فوندانت بزنی بزار عریان بمون بش گفتم نه بابا نمیشه حالا میخواد کیک ببره برا دوست دخترش این همه پز منو داده دختر خالم فلان فلان بعد نمیگه نتونست اون طرحی در بیاره خلاصه سرتون درد نیارم هر طوری بود جمش کردم .ساعت نه شد زنگ زدم امین کیک آماده اس کی میای میبری گفت فعلا مغازه ام ده شد نیومد چقدرم غر زدم به اجیم میگفتم این کی قرار بیاد کیک ببره اینا کی می‌خوان برن بیرون والا زمان ما نهایت ساعت هفت بیشتر نمیشد بیرون خونه موند چقدر زمونه عوض شده چقدر دخترا آزادی دارن🤭 نگو این داشته به ریش نداشته ام میخندیده تماس آخری که باش داشتم ده و نیم بود بش گفتم من دارم میرم خونه بابام اینا گفت خو اشکال نداره ببر با خودت من رفتم دکتر حالم بده میام اونجا ازت میگیرم ماهم رفتیم کیکم بردیم اونجا
تو نگو همه جمع شدن خونه بابام.
چراغا هم خاموش گفتم آخی طفلکیا تنها بودن گیج شدن خوابیدن همین که آروم در باز کردم رفتم تو یهو غافلگیرم کردن تولد توووووولد تولدددددت مباررررررک.
نگم براتون چقدر قیافه ام خسته و داغان بود این گونه بود که کیک سفارشی واس خودم بود.