‍ نَم نمَك به پايان تابستان ميرويم
پاييز عطرش را پخش كرده و بويش شعرِ خبردار ميخواند
بوى مدرسه ، شوق خريدهاىِ اول مهر
بوى باران و خاكِ خيس
وَ شبهايى كه روزهايمان را به درازاى خود ميدُزدند
بوى عـشـق، بوى غم انگيزِ جدايى ها
وَ شكست هايى كه با خِش خِشِ برگ هاى طلايى جان ميگيرند و بوى رفتن....
بين اين همه گذر، من بازهم نگران كودكى ام كه در اين سرما بى خانه است و خيابان هاى خيس مأمَن امنى برايش ندارد و چه شباهتى است بين كودك و دلِ بيقرارم
وَ چقدر قبل از آمدنِ اين فصل دلتنگم!
دلتنگِ آنهايى كه رهايشان كردم و آنهايى كه به نشانه بدرود دستم را فشردند
ميخواهم با قلمم همچون مادرى با آغوشِ وسيع در بَر بگيرَمشان و به تك تكِ آنها يادآوري كنم روزهايى كه در كنارشان گذشت هرچند شاد ، شايد تلخ ؛
اما چقدر زيبا بود
و بگويم 'رفتن' پايان نيست
وَ ميخواهم فرياد كنم : "إى مَردم ، اين روزهاى شهريور كه آخرين نفس هايش را ميكِشد دريابيد؛ كه غروب هاى پاييز نزديك است."

🌺اینم از ژله تخم شربتی روزهای گرم اخر تابستان 🌺

#ژله#ژله_تخم_شربتی#خوشمزه#خنک