عکس خورشت لوبیا سبز
فاطمه
۲۱
۶۲۹

خورشت لوبیا سبز

۲۹ بهمن ۹۸
اما بابا اصرار داشت خودش بره پیش عمو و همه چیز را بگه.چیزی برای فروختن نداشتیم بابا هر جای خونه رو نگاه می کرد.چیز با ارزشی برای فروش وجود نداشت.همه میدونستیم عمو زودتر از زمانی که بابا قرار گذاشتن هم سراغ پول رو می گیره.دقیقا همین اتفاق هم افتاد.عمو وزنعمو ک سال تا ماه مارو نمیگرفتند اون شب بی خبر اومدندخونمون.وقتی زنگ در خونه رو زدند مجتبی در رو باز کرد از دیدن عمو و زنعمو تو حیاط همه خشکشون زد.بابا دوید تو حیاط و برادر بزرگش رو دعوت کرد توخونه.مامان هم با زنعمو مشغول خوش و بش شد.من از هیچکدومشون خوشم نمیومد بخاطر همین برای استقبال ازشون از اتاق بیرون نیومدم.احساس میکردم نگاههای زنعمو بهم از بالا ب پایین و از روی ترحم هست.اومدند تو اتاق نشستند منم کنار مامان نشستم.ده دقیقه ک گذشت عمو رو ب بابا گفت: داداش راستش برای گرفتن پنج تومن اومدم اون روز که گرفتی گفتی زودتر هم برمیگردونی اما خبری نشدحالا زن داداشت پول رو میخواد میخوایم اگه بشه برای محمد یه کار و کاسبی راه بندازیم.کی میتونی برگردونی.بابا یکم من ومن کرد و گفت: بزودی. زنعمو یه تابی به گردنش داد و گفت:والا ما به این پول احتیاج داریم.این آقا مهدی با شما رودربایستی میکنه. بدون اینکه حواسم باشه خندم گرفت و زیر لب گفتم: خوبه رودربایستی میکنه.مامان زد تو پهلوم. باباگفت: چی بگم والا دارم سعی میکنم جورش کنم.راستش.....چطوری بگم.شرمنده داداش......فکر نکنم روی تاریخی که گفتم برگردونم.....شرمندم.از اینکه بابا اینطور معذب بودو احساس شرمندگی می کرد کلافه بودودلم میخواست از خونه پرتشون کنم بیرون.عمو گفت: چرا ؟؟؟ چیزی شده؟؟؟ زنعمو گفت: والا ما که روش حساب کردیم آقا مصطفی این جواب نشد.......
مامان وقتی دید بابا جرات گفتن نداره گفت: آقا مهدی اون خدانشناسی که قرار بود با پول کار کنه و جنس بیاره نه فقط پول ما رو که پول چند نفر دیگه هم برداشت و رفت. الان یک ماه هست دست آقا مصطفی بنده اما هیچ اثری ازش نیس و آب شده رفته توی زمین.....
همین حرف کافی بود تا عمو و زنعمو مثل انبار باروت منفجر بشن و با رگبار کلمات به سمت مامان و بابا حمله ور بشن.
پ.ن: مهربونید ک لایک می کنید.😘
...
نظرات