عکس مرغ و بادمجون، عید فطر مبارک
بانوی یزدی
۲۵
۵۰۸

مرغ و بادمجون، عید فطر مبارک

۴ خرداد ۹۹
درد پنهان (پارت ۲۴)
باید یه کاری میکردم بدهی امیر خیلی بود و ممکن بود طلبکارا حکم جلبشو بگیرن و این برای منو و خونوادم آخر آبروریزی بود.
به امیر پیشنهاد دادم از خواهر و برادراش قرض بگیره .وضع مالی خواهراش مناسب بود و میتونستن کارشو راه بندازن. از من اصرار بود و از امیر انکار ..می گفتم خواهر و برادرتن همخونتن پشتت در میان و نمی ذارن کارت به دادگاه پاسگاه بیفته. دلیل مخالفتت چیه در جواب فقط سر تکون میداد و به فکر میرفت .انقدر پافشاری کردم تا گفت خودت میدونی خودت بهشون بگو از من نخواه. زود به خواهر بزرگه امیر زنگ زدم و خواستم همه رو واسه اخر هفته خونه مادرشون جمع کنه.اینجوری همه میتونستن بیان و کسی بهونه بچه مدرسه ای و کار نمیگرفت.
روز جلسه امیر گفت از مبلغ بدهی چیزی نگم و خودش ازشون چند برگه چک خواست .اینطوری میتونست چکای قبلی رو از طلبکارا بگیره و چک جدید بده تا مهلت داشته باشه برای پاس کردنشون. اون روز همشون قول دادن و بهمون امیدواری دادن نگران نباشیم. خوشحال شدم و از بار نگرانیم کم شد البته دوامی نداشت و فرداش که تماس گرفتیم همه یا عذر خواستن یا اصلا جواب ندادن.
عصرش با امیر رفتیم خونه مادرش ببینیم ماجرا چیه. دوتا از خواهر شوهرامم بودن با همسراشون.خواهرای امیر اصلا به رو خود نیووردن ولی شوهر یکیشون خودش چندتا برگه چک امضا کرد و داد امیر یهو زنش پاشد رفت تو آشپزخونه و گریه که هیچ کدوم قبول نکردن چک بدن چرا ما چک بدیم و ناله و گریه بیچاره شوهرش میشنیدم میگفت آخه زن، بنده خدا غریبه نیست که برادرته الان کم آورده این کارا چیه میکنی.خواهر شوهرمم میگفت چطور بقیه کنار کشیدن و..امیر پاشد برگه هارو مودبانه پس داد و رفتیم.این حجم از بی تفاوتی از خانواده امیر برام قابل هضم نبود.بغض ولم نمیکرد تو ماشین روم به پنجره بود و بیصدا اشک می ریختم...
بعدا فهمیدم چرا امیر نمیخواد به خانوادش رو بندازه.
امیر میگفت بارها بوده چک میخواستن و با جون و دل قبول کرده اینکه وقتی جاری بزرگم برای خونه جدیدشون وسیله گرفته بود چکهاشو همه امیر حسین داده و حتی چندتا شو برگه کرده بودن و امیر به رو خود نیوورده اما حالا جواب تلفن نمیدادن.
هرشب و روز تو خونه و سر کارم فکرم مشغول بود دوست نداشتم موضوع رو به برادرام بگم جلوش خورد میشدم.
پول کمی هم نبود به خودم می گفتم راهای دیگه رو میریم اگه جواب نداد از برادرام کمک میگیرم .
فشار زیادی رو تحمل میکردم. خدایا چرا باید فکر و خیال بدهی امیرو که قبلا تو مجردی گند زده و ضرر داده و حالا تو متاهلیش صداش درآمده رو هم داشته باشم اینکه جلو خواهر برادرش سر خم کنیم وبعد اسکلمون کنن و وعده وعید دروغ بدن و از پشت سر بهمون بخندن. من هنوز تازه عروس بودم و دوران عقدم باید اینطوری سر میشد با دلهره با ترس .از امیر ناراحت بودم چرا پنهان کاری کرده چرا همون اول نگفته خودشه و یه مشت طلبکار و یه مبلغ گنده بدهی!
من چه گناهی داشتم که فکرو خیال بدهی شو میخواسته با من قسمت کنه..نذاشتم بابا بو ببره و از مینا خواستم به کسی چیزی نگه.
یه روز امیر بعد کلی مقدمه چینی و من ومن ازم خواست از حسابم درخواست دسته چک بکنم .نمیدونستم کار دستی میکنم یا نه .طاقت دیدن چهره ناراحت امیرو نداشتم نصف شب بیدار میشدم می دیدم بیداره و غرق فکر.اگرچه زیر بار بدهی بود ولی همیشه هوامو داشت و از مهرش کم نشده بود .
حتی به مینا هم نگفتم و درخواست دادم و یه مدت بعدم دسته چکم رو همه برگه هاشو امضا زدم و دادم امیر اونم همه رو داد طلبکارا و اینجوری تا دو ماهی وقت داشت پول جور کنه.
ازش خواستم کارشو عوض کنه نه نیاورد و چند جا فرم استخدام برای تکنسین برق پر کرد تا خبرش بدن.
با همین منوال می گذشت که یه روز بابا ترسیده و نگران گفت سهیلا زنگ زده که میره گم و گور میشه و خسته شده و فلان وبهمان ...هرچی زنگ خودش و شوهرش زدیم جواب ندادن تا شب که جواب داد گفت جایی نرفته و به خاطر دخترش منصرف شده.
گذشت تا یکی دوهفته بعدنزدیک ظهربود که اینبار زنگ زد و گفت میره خودکشی میکنه و همون حرفا و ...
زود زنگ برادر بزرگم زدیم و خواستیم برن جلوش رو بگیرن خونشون نزدیک به هم بود و با زن داداشم رفتن در خونه سهیلا که...
ادامه دارد...
...
نظرات