#اجباربه_خوشبختی
#فصل_دوم#پارت_اخر
همه سوار ماشیناشون شدنو رفتن منو ارازم با لبخند به سمته خونمون رفتیم سوار اسانسور شدیم نگام به خودم افتادم یه عالمه زار زدم ارایشم تکون نخورده همونجوری مونده
با باز شدنه دره اسانسور مقابل دره خونمون ایستادیم اراز درو باز کرد نگاهی به داخل خونه انداختم تغییر کرده بودو بویه چوب و وسایل نو میداد
_به خونت خوش اومدی خانمم
لبخندی بهش زدم
+این خونه، خونه عشق منو تویه به خونمون خوش اومدیم
لبخندی زد
_اره به خونه خوشبختیمون خوش اومدی عروس خانم
+البته.... خوشبختیه اختیاریمون
دست پشت کمرم گذاشت
_بدون هیچ اجباری
+اهوم بدون هیچ اجباری
باهم وارد خونه خوشبختیمون شدیم ودرو به رویه هر چی ناراحتی وغمه بستیم
اون شب زندگیه مشترک منو اراز شروع شد....
...................... 5سال بعد...............................
با بیرون رفتن اخرین نفر از اتاق به صندلی تکیه دادمو نفسه عمیقی کشیدم
نگاهی به ساعت انداختم ساعت 8 بود خیلی دیر شده بود
دو تقه به در خورد
+بفرمایید
خانم رضایی اومد داخل
_خانم دکتر میشه من برم... چون دیر میشه... خیابونام خلوت میشه
+مریضا تموم شدن
_بله.... کارایه فردا رو هم انجام دادم
+ممنون
بلند شدم درحالی که روپوش سفیدمو بیرون میاوردم گفتم
+منم کارم تموم شده وایستا برسونمت
_ممنون اما لازم نیست خانم دکتر راهتون دور میشه
+ به قول خودت خیابونا خلوته به هرکسیم نمیشه اعتماد کرد... میرسونمت
_چشم
لبخندی بهش زدم کیفمو برداشتم وباهم به سمته اسانسور رفتیم...... وارد پارکینگ شدیم
ریموت ماشینو زدم وسوار شدیم از پارکینگ بیرون رفتیم
یه دفعه دیگه هم مریمو رسونده بودم برا همین ادرسشونو بلند بودم یکم پایین شهر بود اما جایه خوب وباصفایی بود
+خوب مریم جان چه خبر از دانشگاه...درسا خوب پیش میره
نگام کرد
_بله... خوبه خدارو شکر استادا زیاد سخت گیری نمیکنن
+خیلیم عالی
بعده یه ربع رسیدیم مریم با کلی تشکر پیاده شد
منم به سمته خونه رفتم
بلاخره بعده کلی ترافیک و... رسیدم
برقایه خونه خاموش بود
انگار خوابیده بودن از اراز بعید بود من نیامو بخوابه البته امشب خیلی دیر کرده بودم همیشه عصر خونه بودم اما امروز بیمارایه دوروزو ویزیت کردم برا همین دیر شد
سوار اسانسور شدم دم دره خونه کلیدو از کیفم بیرون اوردمو درو باز کرم سرم پایین بود همین که داخل شدم....
ادامه پست بالا....