عکس کیک زبرا
فاطمه
۴۸
۶۲۱

کیک زبرا

۲۰ اسفند ۹۸
نگاه کردم دفترچه هام بود که به سر و صورتم میخورد.نرگس تو حال خودش نبود...رنگ صورتش قرمز بود.همش میگفت میکشمش....تو چیکار کردی!!؟؟؟
ازش میترسیدم....دروغ چرا از مردن میترسیدم.از اینکه بلایی سرم بیاره...اگه از دست اونم فرار میکردم محمد چیکارم میکرد...ندا نرگس رو از اتاق برد بیرون...نمیدونم چقدر نرگس تو حیاط بود و فریاد میکشید...خودش رو زد...وسایلش رو پرت میکرد عین دیووونه ها شده بود.ندا به سختی کنترلش میکرد که سمت من نیاد.دو سه ساعتی گذشت تا آروم گرفت،من فقط گریه میکردم و به خدا التماس میکردم بهم یه فرصت دیگه بده،به این پنج شش سال فکر میکردم..چه صبری داشت خدا که انقدر راز خیانت و هرزگی منو پنهون کرده بود تا من به خودم بیام اما من همچنان پیش میرفتم.چقدر خدا در حقم بزرگی و لطف کرده بود که بی آبرو نشم و من عین این احمق ها فکر میکردم از زرنگی خودم به اینجا رسیدم و کسی نفهمیده....دلم میخواست زمان به عقب برمیگشت و من خطایی نکرده بودم همونطور دختر ساده و سالمی بودم که محمد میتونست کم کم بهش دل ببنده....
سرمو تو دستم گرفته بودم و زار میزدم به حال خودم....به حال محمد...به حال امیر....امیرم چی میشد..دفترچه اول رو برداشتم و عین دیوونه ها ورق زدم...میخواستم ببینم نوشتم نمیدونم امیر بچه کیه....خدا خدا میکردم..اگه این رو هم نوشتم امیر رو با خودم به ته چاه می انداختم.امیر بی گناه بود و به پای گناه من میسوخت. لعنت به من..نوشته بودم... کتاب را انداختم و شروع کردم خودم رو بزنم و فریاد کشیدم: لعنت بهت مریم...بمیری مریم...همه چیز رو نابود کردی....خدا لعنتت کنه...چرا بقیه باید تاوان گناهت رو پس بدن....
نرگس اومد تو اتاق و گفت: چه مرگته؟؟؟بشین یه گوشه و بهم گوش بده...
نشستم و نگاش کردم....اشک میریخت...ندام گریه میکرد...نرگس گفت:امیر بچه محمده؟؟؟ گفتم: نمیدونم...
نرگس و ندا گریه هاشون شدت گرفت...ندا گفت: محمد بدون امیر میمیره....اگه واقعا بچش نباشه...اگه وافعا حروم زاده باشه
گفتم: ترو خدا نگذارید بچم تاوان اشتباه منو پس بده.خواهش میکنم...امیر بی گناهه.
نرگس گفت: خفه شو...محمد اگه بفهمه اینقدر هرزه بودی و از اول هر روز و هر شب تو بغل یکی میخوابیدی و حتی نمیدونی بچت مال کیه...روانی میشه...مجنون میشه...مخصوصا اینکه مدتیه یهت علاقه مند شده و دوست داره...برای امیر نابود میشه...تو هرچی بودی و باشی ناموسش بودی اگه بفهمه ناموسش زیر خواب چندتا مرد بوده میمیره
گفتم: غلط کردم
گفت: خفه شو...من زنگ میزنم به محمد میگم که تو پارک با یه پسر دیدمت.اما دفترچه خاطرات همش پیش من میمونه..محمد تورو طلاق میده..بچشم میگیره...توام از زندگیش گورتو گم میکنی.ایناهم اینجا میمونه که اگه غیر از این عمل کردی بی آبروت کنم حتی به قیمت جنون برادرم...تو از زندگی محمد و امیر گمشی بیرون...برو دنبال هرزگیت...
گفتم: محمد منو میکشه...امیرم چی میشه...نمیتونم
ندا گفت:اگه بفهمه چه غلطی میکردی محمد تو رو نکشه بابا و داداشت حتما تو رو میکشن....پس خفه شو و هر چی ندگس میگه گوش کن..تو فقط با یک پسر رابطه داشتی اونم دو روز بوده میشناختیش اونم دفعه اول بوده میدیدیش همین...حرف دیگه ای نمیزنی...
نرگس دنبال حرفش رو گرفت و گفت:بعدم میگی چون خیانت کردم باید طلاقم بدی من و مامان و ندام پشت حرفت رو میگیریم تا طلاقت بده و گورت رو گم کنی..نمیدونستم چی بگم.بخاطر امیر مجبور بودم قبول کنم.اگر قبول نمیکردم بابا از درد بی آبرویی سکته میکرد.خوارم چی زندگی اونام تباه میشد.مامانم دق مرگ میشد....امیر....امیر من...پسرم حتماتو صورتم تفم نمی انداخت و قبولشم نمیکرد...کسی هم قبولش نمیکرد...قبول کردم
گفتم: باشه
نرگس گفت: پاشو برو تو حمام خودت رو بدنت رو بشور محمد نباید این شکلی ببینتت.لباس بهت میدم بپوش تا زنگ بزنم به محمد بگم بیاد.صبر میکنی تا من باهاش حرف بزنم بعد از اتاق میای بیرون...دقیقا همین حرفایی که قرار شد میزنی...شنیدی...راز این دفترچه ها و کثافت کاریات بین من و ندا و خدا میمونه...گفتم: باشه....
با کمک ندا رفتم تو حمام و رفتم زیر دوش آب گرم ایستادم.تموم بدنم شروع کرد به سوختن.بدنم تیکه به تیکه متورم بود.استخونام درد میکرد.جای زخمای گردنم میسوخت. و دردش داغونم میکرد.چیکار کردی با خودت مریم...تا کجا پیش رفتی...اگر نمیفهمیدن تا کجا میخواستی پیش بری؟؟؟ کاش زودتر برمیگشتی مریم....کاش زودتر فهمیده بودی....امیر چرا هیچ وقت به امیر و آیندش فکر نکردی...این بی مهری ها از طرف محمد ارزشش رو داشت که الان بهت بگن هرزه...که الان تنت از این بلرزه که شوهرت بفهمه زیر خواب چنتا مرد بودی....
پشیمونی فایده ای نداشت..خدا را شکر میکردم که نرگس و ندا بخاطر برادرشون که بود دست از سرم برداشتند و میگذاشتن برم دنبال زندگیم....
تو افکار خودم غرق بودم و شیر آب آروم آروم روی سرم میریخت که صدای داد و فریاد شنیدم...صدای محمد بود....از خونه مادرش تا خونه نرگس دوسه تا کوچه فاصله داشت...محمد مدام داد میزد: کدوم گوری قایمش کردید؟؟؟؟آب رو بستم و منتظر نشستم که نرگس صدام کنه.
نرگس میگفت: داداش فهمیده چه غلطی کرده...من خودم آدمش کردم...تو یکم آروم بگیر....گوشه حمام ایستادم.محمد به زمین و زمان فحش میداد.صدای شکستن شیشه میشنیدم از ترس به خودم میلرزیدم.به خدا التماس میکردم به دادم برسه دیگه از این غلطا نمیکنم... چند دقیقه بعد در حموم بازشد نرگس بود.گفت: خبر مرگت بیا بیرون ببین چه گندی به زنگی و روح و روان داداشم...آروم اومد بیرون قبل رفتن تو اتاق بازم رو گرفت تو دستش محکم گرفت و چنگالش رو توش فرو کرد و گفت طبق قرارمون از کثافت کاریات حرفی نمیزنی...با این پسره دوست بودی اونم فقط دو روزه....همین....بعدم میگی طلاق میخوام چون خیانت کردم.،سرم رو به نشونه بله تکون دادم و رفتم تو اتاق. موهام خیس بود.گفتم: سلام
محمد بلند شد و بدون اینکه نگام کنه خوابوند زیر گوشم و داد زد و گفت:زهرمار و سلام...درد و سلام..بمیری که مایه عذابمی...چه غلطی کردی آشغال...به من خیانت میکنی؟؟؟با ضربه دستش پخش زمین شدم و سرم خورد به دیوار....محمد حمله کرد سمتم...منتظر بودم بگیرنش اما نه اونا از دیدن من تو این شرایط لذت میبردن...محمد میزد و فحش میداد...منم از درد به خودم میپیچیدم...تا نرگس اومد جلو و گفت:داداشم...محمدم خونش میفته گردنت ولشکن آشغال رو...طلاقش بده بره گمشه از زندگیت خودم برات زن میگیرم یک زن خوب و سالم...محمد برگشت و گفت: چرا مذخرف میگی...مادر بچمه...زنمه...
بهم خیانت کرده
اینو گفت و نشست..احساس کردم کمرش خم شده...انگار شکسته بود...شروع کرد به گگریه کردن و گفت:چطور تونستی، منکه دوشب پیش بهت گفتم دوست دارم دیگه....گفتم از رفتار این شش سالم پشیمونم...گفتم بچه بودم اذیتت کردم بگذار زندگی کنیم بخاطر امیر...
دلم براش میسوخت...دلم میخواست برم سمتش و صورتش رو پاک کنم...اما ازش بیزار بودم.اون منو به اینجا کشونده بود با خودخواهیش با بی مهریش،با ندیدنش ،با سردیش
گفتم : غلط کردم ،بخدا بار اولم بود....تو ببخش،اصلا نمیشناختمش،دفعه اولم بود میدیدمش،من که اینکاره نیستم اگه بودم که راحت خواهرت نمیدیدم
نرگس گفت: داداش بسه بلند شو...
زنگ در خونه رو زدند
...
نظرات