عکس خورشت فسنجون
فاطمه
۱۲۶
۸۷۴

خورشت فسنجون

۱۸ فروردین ۹۹
از یک طرف آذین میخواست بریم واز طرفی من درگیر کار بودم.بعد از مرگ دنیا آذین از من دورتر شد که بهم نزدیک تر نشد.احساس میکردم تو نگاهش ازم بیزاره و دنبال راه فرار ازم میگرده.آخرین خبری که از مهسا و آرش داشتیم رو یک دوست مشترک بهمون رسونده بود.مهسا و آرش با اصرار مهسا از هم جدا شده بودند. وآرش هیچ وقت نفهمیده بود اصرار مهسا برای جدایی چی بوده.مهسا فقط بهش گفته بود که بهت خیانت کردم و دوست ندارم.اما بیشتر هیچی وقتی شنیدم و نگاه آذین رو روی خودم دیدم احساس میکردم من رو مقصر تموم اتفاق ها میدونه.سکوت میکردم و تو تنهایی به مهسا فکر میکردم که چطوری زندگیش نابود شد وقتی که میخواست و سعی داشت زندگی آذین رو نابود کنه.بالاخره تصمیم گرفتیم آدین و آرمین برن کانادا و من چند ماه بعد بهشون ملحق بشم وقتی پروزه رو تحویل دادم و کارم تموم شد.از یک ماه قبلش وسایلشون و احتیاجاتشون رو جمع کردند و بار سفرم میبستند.هرچی نیاز داشت میخرید و تو چمدون میگداشت.دلم براشون تنگ میشد و دلم میخواست این روزها بیشتر نگاهشون کنم.معلوم نبود چند ماه دیگه کنارشون باشم.آرمینم بزرگ شده بود و خوشحال از اینکه میخوان برن سفر.آدین خودش دنبال بلیط و هتل و کاراش بود و میگفت بمن نیازی نیست و من تمرکزم رو بزارم روی کارم تا زودتر تموم بشه.یک هفته به رفتنشون مونده بود.همه کارهاشون انجام شده بود و فقط منتظر روز رفتن بودند.اون روز صبح من دورتر از همیشه رفتم شرکت.وقتی بیدار شدم آذینم بیدار شد و برعکس همیشه بروم خندید و برام صبحونه اماده کرد.آرمینم بیدار بود.اونروز قبل رفتن باهاش بازی کردم و کلی بوسیدمش. وقتی داشتم از در خونه میرفتم بیرون آذین اومد جلوی در و صدام کرد با تعجب نگاش کردم خیلی وقت بود اسمم صدا نمیکرد.گفتم: جانم...
گفتم: خیلی سعی کردم ببخشمت اما نشد کاری که تو کردی قابل بخشش نبود.یک رابطه یکساله که تهش به اتاق خواب ختم بشه برای من قابل بخشش نبود.نه برای من که برای هیچ زنی...
از روش خجالت کشیدم سرم رو انداختم پایین و گفتم: داریم میریم از محیط دور بشیم کم کم فراموش میشه.بهت قول میدم همه سعیمو بکنم که فراموش کنی.دیگه حرفی نزد.دستش رو بوسیدم و رفتم.از در خونه رفتم بیرون.اون روز سرم خیلی شلوغ بود و اخر شب برمیگشتم خونه.اما تا شب دلشوره داشتم. انگار یک چیزی کم بود.نمیفهمیدم آدین چرا بایداون حرفا رو جلوی در میزد.تو افکار خودم غرق بودم و با صدای اطرافیان هر بار به خودم میومدم.بالاخره ساعت دوازده شب شد و کار من تموم شد.خسته و کوفته تا خونه رو رانندگی کردم.جونی تو بدنم نمونده بود.رسیدم خونه.میدونستم آدین و آرمین خوابند برای همین کلید رو انداختم تو در و رفتم تو خونه.همه جا خیلی تاریک بود.حتی چراخ خواب هم روشن نبود.از این همه تاریکی ترسیدم.رفتم و چراع خواب را روشن کردم و پاورچین پاورچین رفتم سمت اتاق خواب و در را باز کردم و از لای در نگاه کردم اما ادین تو اتاق نبود.چراغ رو روشن کردم اتاق خالی بود و چمدونهام کنار اتاق نبود.سراسیمه رفتم تو اتاق ارمین اما اونجام کسی نبود.همه چراعها رو روشن کردم و دور تا دور خونه رو گشتم همه چمدونها رو برده بود.هیچ جا چیزی نبود.انگا غبار مرگ روی خونه پاشیده بودند.نشستم روی کاناپه که یک کاغذ توجهم رو جلب کرد.برداشتمش دست خط آذین بود.با هر خطی که میخوندم زیر پام خالی میشد و به ته چاهی بی انتها سقوط میکردم.نامه دو خط بیشتر نبود...
میلاد ما رفتیم یکجایی که دستت بهمون نرسه.درخواست طلاق دادم و ازت غیابی جدا میشم.آرمین هم که تکلیفش مشخصه.خودت کردی میلاد.من عاشقت نبودم من تورو میپرستیدم و بهت اعتماد داشتم تو همه چیز رو خراب کردی.
همین....نامه تو دستم بود و افتاد روی زمین.بدنم میلرزید.دویدم سمت اتاق خواب.داد زدم .صداشون کردم..بلند بلند صداشون کردم: آذین توروخدا...بگواینجایی...آرمین بابا...تو رو خدا کجا رفتید؟؟؟ آذین غلط کردم برگرد...آذین...
عکسهای رو دیوار بهم میخندیدند من دلم پر کشید از توی عکس بیارمشون بیرون و بغلشون بگیرم...آذین چطور تونستی....من که پشیمون بودم.گوشی تلفن رو برداشتم و خونه مادرش رو گرفتم.پدرش تلفن رو جواب داد: پرسیدم: آذین اونجاست؟؟
گفت: نه چی شده؟؟؟
گفتم: میخواین بگید نمیدونید؟؟
گفت: نه!! بهت میگم چی شده؟؟
گفتم: رفت با آرمین رفت.
اونشب به فرودگاه زنگ زدم اصلا پروازی برای تورنتو نداشتند.چند ساعت بعد پدرو مادرش خونمون بودند اما اونها هم خبری ازش نداشتند.آذین فقط برای مادرش پیام داد که حالشون خوبه بعدم دیگه خبری ازش نشد.همه جارو گشتم اما نه زنم بود نه بچم.پد و مادرش هم میگفتند ما خبر نداریم.نمیدونستم بهم راست میگن یا دروغ اما راه بجایی نداشتم.بچه را خودم بهش داده بودم و حق طلاقم داشت پس دستم به جایی بند نبود.کسی چیزی نمی گفت همه میدونستند من تاوان گناه خودم رو پس میدم.خیلی طولی نکشید که ازم غیابی جدا شد و هر چیزی که بینمون بود تموم شد.مدت زیادی تو اون خونه زندگی کردم و به در و دیوارش نگاه کردم و با عکساش حرف زدم.از هر طریقی میتونستم سعی کردم بهش دسترسی پیدا کنم اما نشد.دوسه ماه بعد پیام داد حالشون خوبه و اگه دنبالشون نگردم....
...
نظرات