عکس خورشت هویج با گوشت قلقلی
بانوی یزدی
۱۲
۵۶۸

خورشت هویج با گوشت قلقلی

۲۵ خرداد ۹۹
درد پنهان (پارت ۳۹)
رضا مرتب وعده سر خرمن به سهیلا میداد که زود یه جا اجاره میکنه و میبرتشون .ولی دروغ میگفت و امروز و فردا میکرد .به تازگی ارثیه ای از مادر بزرگش بهش رسیده بود و میتونست راحت خونه بخره دست زن و بچش بگیره ببره اونجا. میخواست آزادتر از قبل باشه و همون خرج کم و اجاره خونه هم نده .خواهرم اینا رو میدید و می شنید ولی بازم طرفداری شوهرشو میکرد .
ببیماری سهیلا یه وضعیت ثابتی داشت و دقیقا تحت کنترل با دارو بود که اگه فقط یکی از دارو هاش قطع میکرد به وضعی میافتاد که دل سنگ براش کباب میشد نفسش به شماره میافتاد و تیک شکمی شدید میگرفت .خیس عرق میشد انگاری از زیر دوش حمام بیرون اومده باشه!.هرگز مثل قبل نشد دکترش میگفت اضطرابش مزمن و کهنه است و باید به وضعیت جدیدش عادت کنه . میگفت اگه زودتر درمان شده بود طی این سالها،الان اینطوری نمیشد. دیدن وضعیت سهیلا منو خیلی میترسوند و نمیخواستم زمانی منم به درد اون برسم. اینا باعث شده بود جدی تر درمانم رو ادامه بدم و در کنارش مشاوره هم برم بهتر شده بودم و به افکار وسواسی ام کمتر توجه داشتم .
یکی دو ماه دیگه ام گذشت رضا نه خواهرم و طلاق میداد نه راضی به بردنشون میشد خود سهیلا هم به شدت از طلاق فراری بود میگفت تو هر شرایطی هم باشم نمیخوام جدا بشم آبرو ریزی میشه می گفتیم همه فامیل و محله خبر تو و شوهر تو دارن آبرویی نمونده خواهر من ،اگه بخوای زندگی کنی خرجی نمیده و حالت بدتر میشه اون چند قطره خون بدنت هم میره اینجا بابا و برادرا برات کم نمی ذارن تو محیط آروم و بی تنش هستی روز به روز بهتر میشی.ولی کو گوش شنوا!!
باید تکلیف خواهرم معلوم میشد از مجتبی شوهر آبجی شنیدیم رضا گفته دخترشونو انداختم ور دل باباش بمونه تا موهاش مثل دندوناش بشه وقتی ازش پرسیده دخترت گناهی نکرده جواب داده که اونم همینطور و عاطفه دختر پدری کیلو چند!!
خیلی دل شکسته بودیم از راه قانون میشد کارمونو پیش ببریم ولی سهیلا هیچ جور راضی نبود .گذشت تا اینکه مجبور به شکایت از رضا شدیم اونم وقتی اینطوری دید فهمید اینبار قضیه جدیه یه خونه کوچیک اجاره کردو بعد یه سال و ده ماه سهیلا و دخترش برگشتن خونشون .ولی چه خونه رفتنی!خواهرم و و دخترشو گذاشت و خودش نه روز و نه شب پیششون نموند به سهیلا گفته بود یه کارخونه شیفت شب کار میکنه و نمیتونه بیاد خونه !!!و اونم باور داشت !خرج گوشت و مخارج عمده اش بابا میداد فقط اون نامرد اجاره خونه به زور میداد ،دردمون وقتی بیشتر میشد که میدونستیم درامد خوبی داره وجای دیگه و برای یکی دیگه خرج میکنه.پول خریدن خونه ام پس انداز کرده و سودشو  میگیره ،هرچی می گفتیم سهیلا چقدر دیگه میخوای تحقیر بشی یه قدم با ما بیا ببین زندگیت چقدر فرق میکنه حتی جلوش زانو میزدیم گریه میکردیم هم اثر نداشت! رضا هم از خداش بود زنش با همین وضع حاضره بسازه و دم نزنه و خودش به کثافت کاریهاش ادامه بده.حواسمون به سهیلا و دخترش بود هرجا می رفتیم میبردیمشون و هرچی تازه تحفه میخریدیم برای اونها هم کنار میذاشتیم.دکترش گفته بود دیگه اسم طلاق براش نیاریم برا استرسش خوب نیست ‌اینکه  بذاریم تو دنیای خوش خیالی خودش بمونه که فکر میکنه شوهرش خوبه و هرکار میکنه آخرش باید بالا سرشون باشه.ماهم خصوصا بابا امیدمون به خدا بود و رضا رو سپردیم به خدا.
از اونجایی که دنیا دار مکافاته،شش ماه نگذشته بود که خبر رسید رضا تصادف بدی کرده بود خونریزی داخلی داشت هر دوتا پاهاش و  لگنش بدجور شکسته بودن و حالا حالا ها کار داشت تا خوب بشه.هیچ کدوم حاضر نبودیم به ملاقاتش بریم.آبجی به اصرار شوهرش با بابا همراه شدن و رفتن بیمارستان .آبجی میگفت همه بدنش باندپیچی و تو گچ بوده و زنده موندنش معجزه بوده.جا سالم تو بدنش نمونده بود .حتی سر سوزن دلمون رحم نیومد .یه ماه بیمارستان موند و اوردنش خونه مادرش. دست تنها مشکلش بود سهیلا هم رفت خونشون با این حال نزار خودش، نفس نفس زنون،لگن زیر شوهرش می ذاشت و تر و خشکش میکرد می گفتیم حال خودت بدتر میشه مادر و خواهرش یه پرستار بگیرن براش، میگفت خودم نذاشتم پرستار بیارن خدمتشو میکنم بدونه دوستش دارم و پابند منو و دخترم بشه می گفتیم سرشت بد،خوب نمیشه و بعد خوب شدن  میشه همون آدم قبل.شبانه روز پیش شوهرش بود میگفت حالا به من نیاز داره و تنهاش نمی ذارم نمیخوام مثل اون باشم و تلافی کنم .بعدها میگفت میدونم زن صیغه داشته و اون زن موقع درماندگی رضا یبار هم تلفنی سراغ حالشو نگرفته هیچ کل پول تو یکی از کارتهای بانکیشم حدود ده تومن ،خالی کرده میگفت بجا مهریه اش برداشته و مدت صیغه اش که تموم شده برگشته شهر خودش.
 
 
...
نظرات