هیچچیز این روزها شبیه قبلترها نیست؛
همه در همه جای دنیا سرد شدهاند و شاید
دلسرد...
دیگر کسی آنقدرها از اتفاقات شاد ذوق نمیکند،
دیگر کسی آنقدرها قهقهه نمیزند و دیگر کسی
آنقدرها از مرگ کسی متاثر نمیشود...
ذوقها و تالمهامان در یک پست یا استوری
خلاصه شده...
در گذشتههایی که اتفاقا خیلی هم دور نیست،
از حداقلترین مسائل زندگی تا بزرگترین آنها
احساسات بیشتری دریافت میشد ولی این روزها انگار مرگ و صعود و فقر و پیروزی و زلزله و هزاران اتفاق خوب و بد دیگر عادیتر از خواب بیدار شدنمان شده؛ که همان بیدار شدن از خواب هم اگر عمیقتر ببینیش یعنی زندگی و زندگی خودش هزار بار ذوق و امید است...
نمیتوانم بپذیرم که دلیلش بزرگ شدن باشد
چون خوب میبینم که انگار دنیا برای بچههای
همسن و سال گذشتههای نسبتا دور من هم ذوقی چنان ندارد؛ پس مسئله عمیقتر از گذر سن و عبور از هجده سالگیست..
انگار که دنیا مریض و ضعیف و کثیف شده باشد،
انگار سرطان بدخیم گرفته باشد و جوابش کرده باشند،
انگار کمکم قرار است با جملهی متاسفم و
تمام تلاشم را کردم از دکتر روبرو شویم،
انگار که قصهی بشر به سر رسیده باشد...
#مهدیه_صدر
...