عکس کیک شکلاتی
zahra_85
۱.۳k
۶۸۶

کیک شکلاتی

۱۱ فروردین ۰۰
#اجباربه#خوشبختی
#فصل_دوم#پارت_چهلو_یکم
رو چمنا نشستیم وشروع کردیم به خوردن
+میگم اراز
سرشو بلند کردو خیرم شد
+بعده ناهار میای بریم پیاده روی یه حالی میده که نگو
_چون تو امروز قراره بگی کجا بریمو چیکار کنیم باشه
+اخجون مرسی
سری تکون داد
لبخندم پاک شد(بی احساس یخی بازوق میخندم سر تکون میده انگار تکون دادنه زبونش سخت تر از اون کله یه منیشه)
با بی میلی سانویچو کنار گذاشتم
اشاره کرد
_چرا نخوردی
+اشتها ندارم دیگه
باز سرتکون داد خداااااا من خودمو میکشم اخرش
داشتم چمنارو میکنم (کرم دارم دیگه)
که صدایه گریه بچه ای توجهمو جلب کرد
سر بلند کردم
یه دختر بچه به فاصله 20 متریمون داشت خون گریه میکرد
نگاهی به اراز انداختم مثل گاو داشت سانویچشو میخورد الحق که بنده شکمتی
بلند شدم نگام کرد
_کجا
+نمیبینی طفلک داره جون میده میگی کجا
_به منو توجه حتما مامانش براش خوراکی نگرفته زار میزنه
دستمو به معنیه خاک بر سرت تکون دادم
+مثلا پلیسی واقعا که
وسری به علامت تاسف تکون دادمو رفتم سمته بچهه
گوشه صندلی رو زمین نشسته بود زانوهاشو تو بغلش گرفته بودو هق هق میکرد
با لبخند دستمو سمتش دراز کردم که تو خودش جمع شد
لبخندم کم رنگ شد اما ظاهره مهربونمو حفظ کردم
+هیچی نیست خانم خوشگله
کنارش نشستم دسته تپلو کوچولوشو تو دستم گرفتم
+چی شده چرا گریه میکنی
میون هق هقش گقت
_ما... ما... نمو.... دم... تردم.... بابامم... دم.. تردم..
+ای جونم🥺
خانم کوچولو دورت بگردم پاشو بیا بریم پیش عمو (به اراز اشاره کردم) تا ببریمت پیش مامان بابات
دستشو بیرون اورد
_شما... مث.. اون... خان..مه.....بدید..عمو...دعوام...نمیتونه..
ابرویی بالا انداختم
+کدوم خانمه
_همون... ته... منو... از.. مامانم... جدا... ترد
+نع عزیزم ما مهربونیم میبریمت پیش مامان بابات
_دول میدی
+اره قشنگم قول میدم
لبخندی زدو خودشو انداخت تو بغلم دستمو دورش حلقه کردمو به خودم فشردمش
+گرسنت نیس
_چلا.. عیلی
لبخندی به طرز حرف زدنش زدم
+قربونه حرف زدنت بشم پاشو بریم بهت یه چیز اوشمزه بدم بخولی
خنده دلبری کردو بلند شد دستشو گرفتمو همراه هم رفتیم سمته اراز
دختری تپل با چشمایه درشت مشکلی موهایه فره مشکی که خیلی بلند بودن پوست سفیدیم داشت
خیلی ناز بود
به اراز رسیدیم
+عمو عمو ببین چه خانم خوشملی اوردم
دختر بچه سرشو انداخت پایین وبا لحن پچگونش گفت
_تلام عمو
اراز لبخنده نازی زد
_سلام خانم کوچولو
نشستیم
سانویچمو برداشتم قسمته دهنیشو جدا کردم بقیشو دادم بخوره وهمونطوری قضیه رو برا اراز تعریف کردم قرار شد بعده تموم شدنه ناهارش بریم اداره تا برش گردونیم پیش خانوادش
راستی خانم خانما نگفتی اسمت چیه
خنده نازی کرد
_واییی عاله یادم رف اسمم هستیه😁
+ای جونم چه اسمه نازی داری
_عاله
+جونم
_عمو شوهلته
خندیدم حالا چی بگم اره یا نه
اراز پیش دستی کرد
هستیو تو بغلش گرفتو گفت
_اره شوهرشم
وشروع کرد قلقلک دادنه هستی
_واییی..... عم.... و.... نتن... اخ........ عال.. ه... تمت...
خندیدمو مشتی به بازویه اراز زدم
+دخترمو ول کن اراز
اراز دست از قلقلک دادنه هستی کشید
لبخندی زد
_چه زود صمیمی شدید دخترم
_عسودیت میشه عمو
اراز اخم بانمکی کرد
_نه چرا حسودیم شه
_اخه مامانم عر وقت عربون صدقم میرف باباییم عسودیش میشد
خندیدیم
دستمو زدم نوک بینیش
+خانمه فضول
اراز بلند شد
_خوب هستی خانم اگه میخوای بری پیش مامان بابات بجنب
هستی با زوق بلند شدو به سمته اراز رفتو دستشو گرفت
باهم راه افتادن منم پشت سرشون اروم اروم قدم بر میداشتم
چقدر اراز با یه بچه جذاب تر میشد یعنی میشه یه روزی بچه منو اراز دسته ارازو گرفته باشه چقدر پدر جذابی میشه یه پدر که مثل کوهه قوی استوار سخت
والبته مهربون اهی کشیدم اما افسوس که امکان پذیر نیست
قدمامو تند کردمو خودمو بهشون رسوندم باهم سواره ماشین شدیم
به سمته اداره رفتیم
یه نیم ساعتی هس با هستی تو ماشین نشسته ایم تا اراز بیاد اول باهم رفتیم تا هستی چهره اون زنو مردو بگه بعدشم درباره اینکه چطور دزدیدنش و.... پرسیدن
حالام منتطریم اراز بیاد ببینیم به کجا رسید
هستی که خوابش برده بود بچم خیلی خسته شده بود
سرمو به صندلی تکیه دادمو چشمامو بستم دیگه داشت خوابم میبرد که صدایه در اومد سرمو بلند کردم
اراز بود
+چی شد
نگام کرد _دزد دارو گرفتن البته به دلیل کیف قاپی الان تو تشخیص چهره معلوم شد دوساعت قبلش گرفتنشون
+خوب خدارو شکر... حالا هستی چی میشه گدر مادرشو پیدا کردید
سری به علامت منفی تکون داد
_اهل اینجا نیست.... خونشون شماله یعنی اونا میگفتن هستیو شمال تحویل گرفتن حالا یا اونجا زندگی میکنن یا برا مسافرت رفتن اینام هیچکارن از رییسشون دستور گرفتن که چند روزی هستیو نگه دارن طوری که انگار اب شده رفته زمین
+واا برا چی
_معلوم نیس یا از دشمنایه پدرش بودن یا پدر ومادر شغله مهمی دارن
+خوب چجوری هستی تونسته فرار کنه
_صبح رفتن صبحانه بخورن
هستی خواب بوده گذاشتنش تو ماشین خودشون رفتن رستوران البته درا هم قفل کردن هستیم بیدار شده پنجره رو باز کرده اومده بیرون وبعدشم خودت میدونی
خندیدم
+دمش گرم بچه زرنگیه
_اره
+خوب حالا قراره چیکار کنیم با هستی
_تا شب نشونیه خانوادشو پیدا میکنند
لبخنده محوی زد
_هستی خانم امشب مهمونه ماست
لبخنده پهنی زدم
+اخجون امشب مهمون داریم
ارازم لبخنده خیلی محوی زد ماشینو به حرکت در اورد
+کجا میریم
_قرار بود تو بگی
+امممم... بریم شهره بازی
نگام کرد سری تکون داد
تا رسیدیم منم هستیو بیدار کردم
رفتیم کلی بازی کردیم از چرخو فلک گرفته تا تونل وحشت
هدف گیریم کردیمو یه خرس سفیدم برا هستی برنده شدیم
یه عالمه هله هوله خوردیم شامم رفتیم پیتزا خوردیم
وبعدش برگشتیم خونه ساعت 10 شب
وارد خووه شدیم به سمته اشپز خونه رفتم ارازم خودشو رو مبل انداخت
یه لیوان اب خوردم
+اخیشششش داشتم طلف میشدم
نگام افتاد به هستی که با مطلومیت کناره در ایستاده بود به سمتش رفتم
+چی شده خوشگل خانم چرا اینجا وایستادی
_مگه عول ندادی ته میریم پیش مامان بابام پس چلا دروغ گفتی
لبخندی به صورتش پاشیدم
+دروغ نگفتم خاله امشبو قراره پیش ما باشی تا فردا مامان بابات بیان ببرنت
_اما من دلم براشون تنگ شده
لبخندی بهش زدم منم دلم برا مامان بابام تنگ شده
+امشبو بخوابی صبح که بشه میان اینجا تا ببرنت دیگم دلت براشون تنگ نمیشه خوبه
لبخندی زد
_اله
+خوب بریم بخوابیم
سرشو کج کرد
_عابم نمیاد ته
+پس چیکار کنیم
همونطور که به سمته اراز میرفت ودسته منم میکشید گفت
_من عر وقت عابم نمیبره مامان بابام کارتون میزارم باعم میبینیم تا عابم ببره
واین شد که الان ساعت 12 شب منو ارازبا چشمایی که به زور بازشون نگه داشتیم منتطریم که این خانمه فسقلی خابش ببره.
تا ما چشمامون بسته میشه یه جیغ فرا بنفش میکشه که خونه میلرزه چه برسه به تنه بی جون ما
بلاخره با هزار جون کندن خوابش برد اروم بلند شدم حتی نمتونسم خودمونگه دارم
خم شدم که بغلش کنم که اراز گفت
_صبر کن من میارمش
سری تکون دادم اول اراز رفت پشت سرش من
رو تخت من گذاشتش
کناره دیوار تکیه دادم
اراز با لبخند پتویه رویه هستیو مرتب کرد
اروم گفت...
ادامه پست بالا👆👆
...
نظرات